کلمه جو
صفحه اصلی

سرچنگ

مترادف و متضاد

sprightful (صفت)
سرزنده، سرحال، پرنشاط، و بانشاط، سرچنگ

claw (اسم)
پنجه، چنگال، چنگ، ناخن، سرپنجه جانوران، سر چنگ

فرهنگ فارسی

سرپنجه، سرانگشتان، ضربه باسرپنجه، سیلی
۱ - سر پنجه . ۲ - ضرب دستی که به زور تمام بر سر و روی کسی زنند سیلی .

فرهنگ معین

( ~ . چَ )(اِمر. )۱ - سرپنجه . ۲ - سیلی .

لغت نامه دهخدا

سرچنگ. [ س َ چ َ ] ( اِ مرکب ) نوعی از سرپا زدن باشد و آن را زه کونی گویند و آن چنان است که شخصی پشت پای خود را بزور هرچه تمامتر بر نشستنگاه دیگری زند. ( برهان ). اردنگ. زهکونی. تی پا. ( یادداشت مؤلف ). || کنایه از تعب و آزار. ( برهان ). || دست را بزور بر سر کسی زدن. ( غیاث اللغات ). ضرب دستی که بزور تمام بر سر کسی زنند. ( آنندراج ) :
جهان بازیچه طفلان بود عزت چه میخواهی
که سرچنگ جفای آسمان تاج است شاهش را.
سراج المحققین ( از آنندراج ).
|| سرانگشتان. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. سرپنجه، سرانگشتان.
۲. = سیلی


کلمات دیگر: