کلمه جو
صفحه اصلی

شوا

فارسی به انگلیسی

schwa

فرهنگ فارسی

( اسم ) بریانی .
کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنود و بعربی اصم خوانند یا شنونده .
( شو آ ) ناحیه ایست در جنوب حبشه بمساحت ۶٠٠٠٠ کیلومتر مربع .

فرهنگ معین

(شِ یا شُ) [ ع . شواء ] (اِ.) بریانی .


(ش ) (اِ. ) پینة کف دست ، آبله .
(شِ یا شُ ) [ ع . شواء ] (اِ. ) بریانی .

(ش ) (اِ.) پینة کف دست ، آبله .


لغت نامه دهخدا

شوا. [ ش َ ] (نف ) شونده . (ناظم الاطباء).


شوا. [ ش َ ] (اِخ ) جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعةالشوا. || نام قریه ای است از قرای صغد (سغد) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان ).


شوا. [ ش َ ] (ص ) کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنودو به عربی اصم خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظاهراً دگرگون شده ٔ ناشنواست .


شوا. [ ش َ ] ( ص ) کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنودو به عربی اصم خوانند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ظاهراً دگرگون شده ناشنواست.

شوا. [ ش َ ] ( نف ) شونده. ( ناظم الاطباء ).

شوا. [ ش ِ ] ( اِ ) سختی و گندگی و پینه ٔپوست دست و اعضاء را گویند که به سبب کار کردن بهم رسیده باشد. ( برهان ). پینه که در دست و پا پیدا شود بواسطه کارهای سخت و تردد بسیار. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سختی پوست دست و پا بسبب بسیار کار کردن. ( غیاث اللغات ). || آبله دست و پا که آن هم به سبب راه رفتن و کار کردن بهم رسد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). || چرکی که به سبب کار کردن بر اندام نشیند. ( برهان ) ( شرفنامه ).چرکی که در اندام و سایر بدن نشیند. ( ناظم الاطباء ). || دالان و دهلیز خرد و کوچک. ( برهان ). دالان و دهلیز خرد. ( ناظم الاطباء ). || شبت و آن رستنیی باشد مشهور به شویت که در ماست و در طعام نیز کنند. ( برهان ). سبزی شبت. ( از انجمن آرا ). شبت وشوید. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شِوِد و شِبِت شود.

شوا. [ ش ِ ] ( از ع ، اِ ) بمعنی بریان باشد مطلقاً اعم از گوسفند و مرغ و ماهی و غیره. ( برهان ). بریان. ( دهار ). گوشت بریان :
مایده عقل است بی نان و شوا
نور عقل است ای پسر جان را غذا.
مولوی.
و رجوع به شواء شود.

شوا. [ ش َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعةالشوا. || نام قریه ای است از قرای صغد ( سغد ) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. ( از معجم البلدان ).

شوا. [ ش ِ ] (اِ) سختی و گندگی و پینه ٔپوست دست و اعضاء را گویند که به سبب کار کردن بهم رسیده باشد. (برهان ). پینه که در دست و پا پیدا شود بواسطه ٔ کارهای سخت و تردد بسیار. (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سختی پوست دست و پا بسبب بسیار کار کردن . (غیاث اللغات ). || آبله ٔ دست و پا که آن هم به سبب راه رفتن و کار کردن بهم رسد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || چرکی که به سبب کار کردن بر اندام نشیند. (برهان ) (شرفنامه ).چرکی که در اندام و سایر بدن نشیند. (ناظم الاطباء). || دالان و دهلیز خرد و کوچک . (برهان ). دالان و دهلیز خرد. (ناظم الاطباء). || شبت و آن رستنیی باشد مشهور به شویت که در ماست و در طعام نیز کنند. (برهان ). سبزی شبت . (از انجمن آرا). شبت وشوید. (ناظم الاطباء). رجوع به شِوِد و شِبِت شود.


شوا. [ ش ِ ] (از ع ، اِ) بمعنی بریان باشد مطلقاً اعم از گوسفند و مرغ و ماهی و غیره . (برهان ). بریان . (دهار). گوشت بریان :
مایده ٔ عقل است بی نان و شوا
نور عقل است ای پسر جان را غذا.

مولوی .


و رجوع به شواء شود.

فرهنگ عمید

۱. آبله.
۲. پینۀ کف دست.


گوشت یا هرچیز بریان‌شده.


۱. آبله.
۲. پینۀ کف دست.
گوشت یا هرچیز بریان شده.

دانشنامه عمومی

شوآ. شوآ ممکن است به موارد زیر اطلاق شود:
هولوکاست، معادل عبری واژهٔ «هولوکاست»
شوآ (فیلم)، یک فیلم مستند به کارگردانی کلود لنزمن دربارهٔ هولوکاست
واکه بی رنگ، واکهٔ مبهم مرکزی که معمولاً روی آن تکیه نمی شود.

گویش مازنی

گوسفند مایل به قهوه ای


/shevaa/ گوسفند مایل به قهوه ای

پیشنهاد کاربران

شَوا: شدنی
نمونه: آزمون شَوا

شِوا: [ اصطلاح چوپانی ] گوسفندی که رنگ بدنش شیره ای رنگ باشد


کلمات دیگر: