کلمه جو
صفحه اصلی

شوشه

فارسی به انگلیسی

prism, ingot, bullion, icicle

prism, ingot


bullion, icicle, ingot


مترادف و متضاد

prism (اسم)
منشور، بلور، شوشه، رنگهای شوشه

فرهنگ فارسی

طلایانقره گداخته ودرناوچه ریخته باشند، شمش، هرچیزشبیه به شمش، و آبی که درزمستان یخ میبندند
( اسم ) ۱ - طلا یا نقره که آنرا گدازند و در ناوچه ریزند شمش شفشه . ۲ - هرچیز شبیه بشمش . ۳ - لوح چیز طولانی و کوتاه ( مانند لوح مزار محراب مسجد تخته حمام ) . ۴ - آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود . ۵ - ریزه هر چیز ۶ - پشته بلندی .

شمشی که فقط برای ذوب مجدد تهیه شده باشد


فرهنگ معین

(ش ) (اِ. ) ۱ - طلا یا نقره که آن را گدازند و در ناوچه ریزند. ۲ - هرچیز شبیه شمش . ۳ - هر چیز طولانی وکوتاه . ۴ - آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود. ۵ - ریزة هر چیز.

لغت نامه دهخدا

( شوشة ) شوشة. [ ش َ ] ( اِخ ) نام قریه ای به بابل پائین تر از حله بنی مزید، قبر قاسم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق ( ع ) در آن قریه است و نزدیک آن قبر ذوالکفل ( حزقیل ) می باشد. ( از معجم البلدان ). موضعی است نزدیک بابل و نزدیک آن موضع است قبر ذوالکفل ( ع ). ( منتهی الارب ).
شوشه. [ شو ش َ / ش ِ ] ( اِ ) شفشه و سبیکه طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه آهنین ریزند. ( برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره. ( غیاث اللغات ). شفشه طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). سبیکه زر. ( اسدی ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سبکه طلا و نقره. ( فهرست مخزن الادویه ). سوفچه. شوش : شوشه سیم. شوشه زر. سبیکه نقره. شمش نقره.شمش زر یا سیم. خفچه. ( یادداشت مؤلف ) :
بر او بافته شوشه سیم و زر
به شوشه درون نابسوده گهر.
فردوسی.
به تنگی یک اندر دگر بافته
بچاره سر شوشه برتافته.
فردوسی.
همه شوشه طاقها سیم و زر
به زر اندرون چند گونه گهر.
فردوسی.
دو خرگه نمد خرد چوبش ز زر
همه بندشان شوشه های گهر.
اسدی.
دو بازو چو دو ماهی سیم بود
تو گوئی که دو شوشه سیم بود.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
و زر به شوشه ها و سبیکه ها می کردند. ( مجمل التواریخ والقصص ).
به آتش بر آن شوشه مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج.
نظامی ( شرفنامه ص 303 ).
|| قطعه شمش و زر. ( ولف ) :
چو پیدا شد آن شوشه تاج شید
جهان شد بسان بلور سفید.
فردوسی.
|| هر چیز شبیه به شمش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
شوشه های زکال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ.
نظامی.
- شوشه اندام ؛ که اندامی چون شوشه دارد. نازک اندام :
بدان نازک میان شوشه اندام
ولیکن شوشه ای از نقره خام.
نظامی.
- شوشه خیار؛ خیار شمش. خیار چنبر. خیار زه. شمشیر خیار. ( یادداشت مؤلف ).
- شوشه زر؛ شمش طلا.
- || تار زرّین :
شکیبایی اندر همه کارها
به از شوشه زر به خروارها.
ابوشکور.
همان شوشه زر بر او بافته
به گوهر سر شوشه برتافته.
فردوسی.
یکی جامه افکنده بد زربفت

شوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). سبیکه ٔ زر. (اسدی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سبکه ٔ طلا و نقره . (فهرست مخزن الادویه ). سوفچه . شوش : شوشه ٔ سیم . شوشه ٔ زر. سبیکه ٔ نقره . شمش نقره .شمش زر یا سیم . خفچه . (یادداشت مؤلف ) :
بر او بافته شوشه ٔ سیم و زر
به شوشه درون نابسوده گهر.

فردوسی .


به تنگی یک اندر دگر بافته
بچاره سر شوشه برتافته .

فردوسی .


همه ٔ شوشه ٔ طاقها سیم و زر
به زر اندرون چند گونه گهر.

فردوسی .


دو خرگه نمد خرد چوبش ز زر
همه بندشان شوشه های گهر.

اسدی .


دو بازو چو دو ماهی سیم بود
تو گوئی که دو شوشه ٔ سیم بود.

شمسی (یوسف و زلیخا).


و زر به شوشه ها و سبیکه ها می کردند. (مجمل التواریخ والقصص ).
به آتش بر آن شوشه ٔ مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج .

نظامی (شرفنامه ص 303).


|| قطعه ٔ شمش و زر. (ولف ) :
چو پیدا شد آن شوشه ٔ تاج شید
جهان شد بسان بلور سفید.

فردوسی .


|| هر چیز شبیه به شمش . (فرهنگ فارسی معین ) :
شوشه های زکال مشکین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ .

نظامی .


- شوشه اندام ؛ که اندامی چون شوشه دارد. نازک اندام :
بدان نازک میان شوشه اندام
ولیکن شوشه ای از نقره ٔ خام .

نظامی .


- شوشه خیار؛ خیار شمش . خیار چنبر. خیار زه . شمشیر خیار. (یادداشت مؤلف ).
- شوشه ٔ زر؛ شمش طلا.
- || تار زرّین :
شکیبایی اندر همه کارها
به از شوشه ٔ زر به خروارها.

ابوشکور.


همان شوشه ٔ زر بر او بافته
به گوهر سر شوشه برتافته .

فردوسی .


یکی جامه افکنده بد زربفت
به رش بودبالاش پنجاه وهفت .

فردوسی .


به گوهر همه ریشه ها بافته
زبر شوشه ٔ زر بر او تافته .

اسدی .


یکی خانه ای دید از لاژورد
برآورده از شوشه ٔ زر زرد.

اسدی .


و از گرد بر گرد شوشه های زر به مروارید و جوهرمرصع بکرد. (مجمل التواریخ والقصص ).
بجهد شیشه ٔ سیماب گر در او ریزی
به شیشه ٔ توکند شوشه های زر تسلیم .

سوزنی .


در کوره ٔآتش چه عجب شوشه ٔ زر
وز شوشه ٔ زر کوره ٔ آتش عجب است .

خاقانی .


پشت مالیده ای چو شوشه ٔ زر
شکم اندوده ای به شیر و شکر.

نظامی .


سوسن از بهر تاج نرگس مست
شوشه ٔ زر نهاده بر کف دست .

نظامی .


- شوشه ٔ زرین ؛ شمش طلایی :
هندوان را آتش رخشنده روید شاخ رمح
زنگیان را شوشه ٔ زرین برآید خیزران .

فرخی .


خاقانی اسیر یار زرگرنسب است
دل کوره و تن شوشه ٔ زرین سلب است .

خاقانی .


- شوشه ٔ سیم ؛ شمش نقره :
شوشه ٔ سیم نکوتر بر تو یا گه سیم
شاخ بادام به آیین تر یا شاخ چنار.

فرخی .


- شوشه ٔ سیمین ؛ شمش نقره ای :
آب گلفهشنگ گشته ست از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشه ٔ سیمین نگون آویخته .

فرالاوی .


|| هر چیز طولانی و کوتاه ، مانند لوح مزار و محراب مسجد و تخته ٔ حمام و امثال آن .(برهان ). هرچه طولانی باشد مثل صورت قبر. (از جهانگیری ). || نشان و علامتی که بر سر قبر شهدا برپای کنند. (از برهان ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ اسدی ) :
نهی دست بر شوشه ٔ خاک من
بیاد آری از گوهر پاک من .

نظامی .


در شوشه ٔ تربتش بصد رنج
پیچیده چنانکه مار بر گنج .

نظامی .


دمد لاله از شوشه ٔ خاک من
گیا روید از گوشه ٔ خاک من .

خواجوی کرمانی .


|| ریزه ٔ هر چیز. (برهان ) (جهانگیری ) (اسدی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || هر پشته ٔ بلند را گویند عموماً و پشته ٔ ریگ و خاشاک را خصوصاً. (برهان ) (جهانگیری ). توده و پشته ٔ هر چیز. (غیاث اللغات ). پشته . بلندی . (فرهنگ فارسی معین ). || آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ بندد و آویزان شود. (فرهنگ فارسی معین ). || شوش در تداول مردم قزوین . ترکه . شاخ تر باریک . ترکه ٔ شاخ تر انعطاف پذیر و کلمه ٔ شوشه در قسمتهای دیگر ایران فراموش شده و درآذربایجان مانده است . (یادداشت مؤلف ) :
از آن دسته برآمد شوشه ٔ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.

نظامی .


چید از آن میوه های نوشین بار
خورد از آن شوشه های شیرین کار.

نظامی .


یکی خرگه از شوشه ٔ سرخ بید
در آن خرگه افشانده خاک سپید.

نظامی .


|| مفتول گلابتون . (یادداشت مؤلف ) : خانه واری حصیر از شوشه ٔ زرکشیده افکنده و به در و لعل و پیروزه ترصیع کرده . (چهارمقاله ).

شوشة. [ ش َ ] (اِخ ) نام قریه ای به بابل پائین تر از حله ٔ بنی مزید، قبر قاسم بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق (ع ) در آن قریه است و نزدیک آن قبر ذوالکفل (حزقیل ) می باشد. (از معجم البلدان ). موضعی است نزدیک بابل و نزدیک آن موضع است قبر ذوالکفل (ع ). (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. طلا یا نقره که آن را گداخته و در ناوچه ریخته باشند، شفشه، شمش.
۲. هرچیز شبیه شمش.
۳. آبی که در زمستان بر سر ناودان یخ می بندد و آویزان می شود.
۴. لوح یا علامتی که بر گور کسی نصب می کنند: نهی دست بر شوشهٴ خاک من / به یاد آری از گوهر پاک من (نظامی۵: ۷۵۷ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{pig} [مهندسی مواد و متالورژی] شمشی که فقط برای ذوب مجدد تهیه شده باشد

پیشنهاد کاربران

شوشه : تغییر یافته شوشی یا شؤشه یا شوشا که واژه ی ترکی است امروزه همان شیشه ی فارسی است .
پیشروی در ۳ جبهه آغاز گردید : سمت راست به سوی شیروان، سمت چپ به سوی ایروان پایتخت ارمنستان و مرکز به سوی شوشا ( یا شیشه، شوشی، پناه‎آباد ) از قراباغ. ( اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، ۱۳۴۹ش، ۲۵. )
شوشهای ز کال مشگین رنگ
گرد آتش چو گرد آینه زنگ
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 493 )

مَنشور یا شوشه، جسمی است از جنس بلور یا جنسی دیگر که نور پس از عبور از آن تجزیه می شود. از نگاهی دیگر، منشور محیط شفافی است که به دو سطح صاف و شفاف غیر موازی ختم می گردد که از یک طرف همدیگر را قطع نموده، تشکیل رأس منشور را می دهند و در طرف دیگر قاعدهٔ منشور را می سازند. منشور از اصطلاحات معروف هندسه است. نیز نک منشور.

اسم دخترانه و کوردی است که معنای آن همان شیشه است


نهال در شعر انتظامی

شوشه همان شمش است در فارسی خوارزمی و فارسی پهلوی و فارسی پهلوی سورانی ( فارسی سورستان ) حرف واو و میم به هم دگرش داشتند مانند دمان و دوان و پرماسیده و ماسیده مویز و ممیز و میویز و میمیز و کاوس و کاموس چمان و چوان چم و چو ( در سورانی چاو شده ) و شوشه و شیشه هردو چون خون و خین توت و تیت لوت و لیت است
وآژه شمشیر نیز که در پهلوی به گونه شوشیر و شفشیر امده به گونه ای از تیغ میگفتند وگرنه در پارسی باستانی شمشیر را توره میگفتند که با تبر از ریشه اند شوشه شمشه گلفهشنگ و دنگداله و قندیل به اب افسرده اویزان میگویند یخ اویزان و هر افسرده اویزان و بلند



کلمات دیگر: