کلمه جو
صفحه اصلی

فریقه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده بشب از گله خود ۲ - نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دانه ها بزند ۳ - ( اسم ) شنبلیله .
به یونانی گیاه است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند . حلبه است .

فرهنگ معین

(فَ قَ یا ق ) [ ع . فریقة ] (اِ. ) ۱ - عده ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گلة خود. ۲ - نوعی طعام که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. ۳ - شنبلیله .

لغت نامه دهخدا

( فریقة ) فریقة. [ ف َ ق َ ] ( ع اِ )به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. ( برهان ). حلبه است. ( تحفه حکیم مؤمن ). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. ( فهرست مخزن الادویه ). نوعی طعام زچه که از دانه شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. ( فرهنگ فارسی معین ). || پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فریق شود.

فریقة. [ ف َ ق َ ] (ع اِ)به یونانی گیاهی است که آن را به فارسی شلمیز و شنبلیله و به عربی حلبه خوانند. (برهان ). حلبه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به عربی خرمایی است ک با حلبه طبخ نمایند برای نفساء و یا حلبه ای است که با حبوب طبخ نمایند. (فهرست مخزن الادویه ). نوعی طعام زچه که از دانه ٔ شنبلید یا خرما یا دیگر دانه ها پزند. (فرهنگ فارسی معین ). || پاره ای از گوسفندان متفرق و پریشان شده به شب از گله ٔ خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فریق شود.



کلمات دیگر: