کلمه جو
صفحه اصلی

کژه

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) : ( با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیر سیه یا پیل را زرین کژه بر سر نگو نسار آمده ) . ( امیرخسرو ) ۲ - قلاب عموما ( مخصوصا قلاب قنار. قصابان که بر آن گوشت آویزند ) : ( یکی کژه زده کان سپهر قصاب است که بهر سلخ ببالا کشیده اند چنین ) . ( امیر خسرو ) ۳ - گوشت پاره ای که در ابتدا ی حلق محاذی بیخ زبان آویخته لهاه .
چوب خواره.یا سوسه یا شپشه گندم

فرهنگ معین

(کَ ژَ یا ژِ ) (اِ. ) = کژک . کجک : ۱ - قلاب عموماً (مخصوصاً قلاب قنارة قصابان که بر آن گوشت آویزند ). ۲ - گوشت پاره ای که در ابتدای حلق محاذی بیخ زبان آویخته ، لهاة .

لغت نامه دهخدا

کژه. [ ک َ ژَ / ژِ ] ( اِ ) کژک. کجک.( فرهنگ فارسی معین ). آهن فیل را گویند و آن آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هرطرف که خواهند برند و آن فیل را بمنزله عنان است. ( برهان ) ( از جهانگیری ). کجک فیل. ( آنندراج ) :
با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیرسیه
یا پیل را زرین کژه بر سر نگونسار آمده.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ).
|| چوب سرکج که دهل و نقاره بدان نوازند. ( برهان ). چوبی است که سر آن کج باشد و بدان دهل و نقاره و کوس بنوازند وکزک هم نامند. ( جهانگیری ). کجک. کژک. || هرقلاب را گویند عموماً و قلاب قناره قصابان را که بر آن گوشت آویزند خصوصاً. ( برهان ) ( از جهانگیری ). کجک. کژک :
یکی کژه ز دکان سپهر قصاب است
که بهر سلخ ببالا کشیده اند چنین.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
|| به معنی ملازه هم آمده است و آن گوشت پاره ای باشد در ابتدای حلق که محاذی بیخ زبان آویخته است و به عربی لهاة خوانند. ( برهان ). گوشت پاره ای که در حلق آویزان باشد و به هندی کوا نامند و بعضی کاک گویند. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ملازه. لهات. ( از جهانگیری ). کجک. کژک. رجوع به ملازه ولهاة شود. || چوبکی که بدرون کلیدان افتدو محکم شود و به این معنی با رای بی نقطه هم بنظر آمده است و در مؤیدالفضلاء نوشته است که کره به فتح رای بی نقطه کلیدان است و بزای نقطه دار دندانه کلیدان.( برهان ). چوبی را گویند که به کلیدان درون افتد و بدان سبب در گشوده نشود. ( جهانگیری ). پرده کلیدان. کژوند. کژک. || در برهان به معنی کارد بزرگ خمدار که بدان گوشت قیمه کنند دیده شد. ( از آنندراج )( غیاث اللغات ).

کژه. [ ک َ ژَ / ژِ / ک َژْ ژَ / ژِ ] ( ص ) کج. ناراست. کژ :
کسی کو بدین نیست همداستان
اگر کژه باشد گر از راستان
به ایران نباشند بیش از سه روز
چهارم چو از چرخ گیتی فروز
برآید همه نزد خسرو شوید
بدین بوم و بر بیش از این نغنوید.
فردوسی.
چو شش ماه بگذشت بر کار اوی
ببد ناگهان کژه پرگار اوی.
فردوسی.
چنین است گفتارو کردار نیست
بجز اختر کژه در کار نیست.
فردوسی.
که از من همی بار بایدت خواست
اگر کژه گویند اگر راه راست.
فردوسی.
رجوع به کژ و کج شود.

کژه. [ ک َ ژَ ] ( اِ ) چوب خواره. کزه چوب. چوب خور. کرم چوب. ( زمخشری ). ارضه.ریونجو. اورنگ. موریانه. || کُرِه غله. سوسه. شپشه گندم. || دیوک جامه. دیوچک جامه. کرم جامه. ( زمخشری ). پت. بید. ( یادداشت مؤلف ).

کژه . [ ک َ ژَ ] (اِ) چوب خواره . کزه ٔ چوب . چوب خور. کرم چوب . (زمخشری ). ارضه .ریونجو. اورنگ . موریانه . || کُرِه غله . سوسه . شپشه ٔ گندم . || دیوک جامه . دیوچک جامه . کرم جامه . (زمخشری ). پت . بید. (یادداشت مؤلف ).


کژه . [ ک َ ژَ / ژِ ] (اِ) کژک . کجک .(فرهنگ فارسی معین ). آهن فیل را گویند و آن آهنی باشد سرکج و دسته دار که فیلبانان بدان فیل را به هرطرف که خواهند برند و آن فیل را بمنزله ٔ عنان است . (برهان ) (از جهانگیری ). کجک فیل . (آنندراج ) :
با ظلمت شب شکل مه چون ناخن شیرسیه
یا پیل را زرین کژه بر سر نگونسار آمده .

امیرخسرو (از انجمن آرا).


|| چوب سرکج که دهل و نقاره بدان نوازند. (برهان ). چوبی است که سر آن کج باشد و بدان دهل و نقاره و کوس بنوازند وکزک هم نامند. (جهانگیری ). کجک . کژک . || هرقلاب را گویند عموماً و قلاب قناره ٔ قصابان را که بر آن گوشت آویزند خصوصاً. (برهان ) (از جهانگیری ). کجک . کژک :
یکی کژه ز دکان سپهر قصاب است
که بهر سلخ ببالا کشیده اند چنین .

امیرخسرو (از آنندراج ).


|| به معنی ملازه هم آمده است و آن گوشت پاره ای باشد در ابتدای حلق که محاذی بیخ زبان آویخته است و به عربی لهاة خوانند. (برهان ). گوشت پاره ای که در حلق آویزان باشد و به هندی کوا نامند و بعضی کاک گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ملازه . لهات . (از جهانگیری ). کجک . کژک . رجوع به ملازه ولهاة شود. || چوبکی که بدرون کلیدان افتدو محکم شود و به این معنی با رای بی نقطه هم بنظر آمده است و در مؤیدالفضلاء نوشته است که کره به فتح رای بی نقطه کلیدان است و بزای نقطه دار دندانه ٔ کلیدان .(برهان ). چوبی را گویند که به کلیدان درون افتد و بدان سبب در گشوده نشود. (جهانگیری ). پرده ٔ کلیدان . کژوند. کژک . || در برهان به معنی کارد بزرگ خمدار که بدان گوشت قیمه کنند دیده شد. (از آنندراج )(غیاث اللغات ).

کژه . [ ک َ ژَ / ژِ / ک َژْ ژَ / ژِ ] (ص ) کج . ناراست . کژ :
کسی کو بدین نیست همداستان
اگر کژه باشد گر از راستان
به ایران نباشند بیش از سه روز
چهارم چو از چرخ گیتی فروز
برآید همه نزد خسرو شوید
بدین بوم و بر بیش از این نغنوید.

فردوسی .


چو شش ماه بگذشت بر کار اوی
ببد ناگهان کژه پرگار اوی .

فردوسی .


چنین است گفتارو کردار نیست
بجز اختر کژه در کار نیست .

فردوسی .


که از من همی بار بایدت خواست
اگر کژه گویند اگر راه راست .

فردوسی .


رجوع به کژ و کج شود.

فرهنگ عمید

= کجک

کجک#NAME?



کلمات دیگر: