۱ - ماندن ساکن شدن . ۲ - از کار ایستادن .
عنان بازکشیدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . کِ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) باز ایستادن ، توقف کردن .
لغت نامه دهخدا
عنان بازکشیدن. [ع ِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ماندن. ساکن شدن. از کارایستادن. توقف کردن. ( ناظم الاطباء ). درنگ کردن. مرکب بداشتن. از حرکت و تاخت بازداشتن اسب :
بسی چیز دیدی که آنکس ندید
عنانت کنون بازباید کشید.
بر اسب عقل نشین تا به اصل خویش بران
به اصل خویش عنان بازکش قدم بفشار.
که سیمرغ راکس نیارد به دام.
بازکش آخر عنان را باز پس.
عنان توسن سرکش فگند و بازکشید.
بسی چیز دیدی که آنکس ندید
عنانت کنون بازباید کشید.
فردوسی ( شاهنامه ج 4 ص 1663 ).
اندیشه ما چنان بود که ایشان تا کنار جیحون و کوه بلخان عنان بازنکشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 589 ).بر اسب عقل نشین تا به اصل خویش بران
به اصل خویش عنان بازکش قدم بفشار.
ناصرخسرو.
عنان بازکش زین تمنای خام که سیمرغ راکس نیارد به دام.
نظامی.
سرنگونساری تو از حرص توست بازکش آخر عنان را باز پس.
عطار.
خوش آن کرشمه و جولان که بر سرم از نازعنان توسن سرکش فگند و بازکشید.
بابافغانی ( از آنندراج ).
|| کنایه از آهسته رفتن و کار را به تأمل کردن است. ( از آنندراج ).کلمات دیگر: