کلمه جو
صفحه اصلی

فرو نهادن

فرهنگ فارسی

۱ - پایین نهادن چیزی را ۲ - پایین آوردن ۳ - معزول کردن ۴ - مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی . آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن : و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد .

فرهنگ معین

( ~ . نَ دَ ) (مص مر. ) ۱ - پایین نهادن . ۲ - پایین آوردن . ۳ - برکنار کردن . ۴ - جای دادن ، قرار دادن . ۵ - اختصاص دادن .

لغت نامه دهخدا

فرونهادن. [ ف ُ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. ( یادداشت بخط مؤلف ). فروگذاشتن. گذاشتن. بزمین نهادن :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند.
عماره مروزی.
جام هایی که بود پاکتر از مروارید
چون بدخشی کن وپیش آر و فرونه بقطار.
منوچهری.
نه برکشیدش فرعون از آب و از شفقت
به یک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟
ابوحنیفه اسکافی.
اسب آزت سوی بدبختی برد
زین ز بخت بد فرونه بی جدال.
ناصرخسرو.
فرونهادن بار امل در مهب شکوک. ( کلیله و دمنه ). || وضع حمل. زایمان. ( یادداشت بخط مؤلف ). || تکلیف کردن. تحمیل کردن : رسولان در میانه کردند تا بر امیر خلف فرونهادند که بطاق همی باش... و حسین شهر دیگر نواحی میدارد. ( تاریخ سیستان ). || منعقد کردن. قرار دادن : پس ایشان صلح فرونهادند و سوگندان مغلظ در میان کردند. ( تاریخ سیستان ). || ایجاد کردن. تأسیس کردن. برقرار نمودن : دعوی شیعت کردند و مذهبی فرونهادند و در آن مقالتها گفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). || دفن کردن. بخاک سپردن : مرده را با هرچه با خویشتن از جامه و پیرایه به گور فرونهند. ( حدود العالم ). || فروکردن :
لختی عنان مرکب بدخوت بازکن
تا دستها فروننهد مرکبت به گور.
ناصرخسرو.
- برداشتن و فرونهادن ؛ دم زدن و گفتگو کردن درباره چیزی : ما که فرزندان وییم ، همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش از اینکه گفتی ، برداری و فرونهی. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ عمید

۱. پایین نهادن.
۲. پایین آوردن.
۳. [مجاز] دراز کردن.
۴. [مجاز] ایجاد کردن.
۵. [مجاز] بیان کردن.


کلمات دیگر: