کلمه جو
صفحه اصلی

کرف

فارسی به انگلیسی

male fern


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفر - این جلگه و معتدل دارای ۱۱۱٠ تن سکنه محصول غله پنبه بنشن و میوه .
( اسم ) [ قیرسوخته و گروهی سیم ( نقر. ) سوخته را گویند و سیم درست بود ] . : [ زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف ] . ( کسائی )
در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود.

فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) قیر، نقره و مِس سوخته که با آن ظروف نقره را نقش و نگار می زنند.

لغت نامه دهخدا

کرف . [ ک َ ] (اِ) اسم دیلمی شعرالغول است . (فهرست مخزن الادویه ).


کرف . [ ک َ ] (ع مص ) بوئیدن خر کمیز را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کذا کرف غیره و ربما. یقال : کرفها و کل ماشممته فقد کرفته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کرف . [ ک َ / ک ُ ] (اِ) سوادی باشد که زرگران به کار برند. (برهان ) (آنندراج ). قیرباشد و گروهی گویند سیم و مس سوخته باشد که به سوادکنند. (فرهنگ اسدی ). گمان می کنم کرف همان چیزی است که فعلاً نیز در آذربایجان و اصفهان ظروف نقره را بدان به سیاهی منقش کنند. (یادداشت مؤلف ) :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف
زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف .

کسائی .


|| بمعنی قیر هم آمده است و آن صمغی باشد. (برهان ) (آنندراج ).

کرف . [ ک َ رَ ] (اِ) در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود. (یادداشت مؤلف ).


کرف . [ ک َ رَ ] (اِ) نام درخت افراست در پاره ای از نواحی شمال ایران . (از درختان جنگلی ایران ص 81). در کلاردشت نام نوعی افراست . (یادداشت مؤلف ). کرب . کرکو. تلین . ککم . کیکم . چیت . که پلت . (از واژه نامه ٔ گیاهی ص 22). و رجوع به افرا شود.


کرف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم آباد شهسوار. جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


کرف . [ ک ِ ] (ص ) در سلطان آباد عراق بمعنی گس به کار رود. (یادداشت مؤلف ).


کرف . [ ک ِ ] (ع اِ) دلو از پوست واحد. (از اقرب الموارد).


کرف . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دلارستاق در لاریجان از توابع شهرستان آمل که 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


کرف . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. جلگه و معتدل است و 1110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کرف. [ ک ِ ] ( ع اِ ) دلو از پوست واحد. ( از اقرب الموارد ).

کرف. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سنخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد. جلگه و معتدل است و 1110 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

کرف. [ ک َ / ک ُ ] ( اِ ) سوادی باشد که زرگران به کار برند. ( برهان ) ( آنندراج ). قیرباشد و گروهی گویند سیم و مس سوخته باشد که به سوادکنند. ( فرهنگ اسدی ). گمان می کنم کرف همان چیزی است که فعلاً نیز در آذربایجان و اصفهان ظروف نقره را بدان به سیاهی منقش کنند. ( یادداشت مؤلف ) :
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف
زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برنشاندم سیم سره به کرف .
کسائی.
|| بمعنی قیر هم آمده است و آن صمغی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).

کرف. [ ک َ ] ( ع مص ) بوئیدن خر کمیز را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). بوئیدن خر کمیز را و سر دروا کردن و لبها برگردانیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). بوئیدن خر کمیز ماده را و سر را بلند کردن و برگردانیدن لبها را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و کذا کرف غیره و ربما. یقال : کرفها و کل ماشممته فقد کرفته. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

کرف. [ ک َ رَ ] ( اِ ) نام درخت افراست در پاره ای از نواحی شمال ایران. ( از درختان جنگلی ایران ص 81 ). در کلاردشت نام نوعی افراست. ( یادداشت مؤلف ). کرب. کرکو. تلین. ککم. کیکم. چیت. که پلت. ( از واژه نامه گیاهی ص 22 ). و رجوع به افرا شود.

کرف. [ ک َ ] ( اِ ) اسم دیلمی شعرالغول است. ( فهرست مخزن الادویه ).

کرف. [ ک ِ ] ( ص ) در سلطان آباد عراق بمعنی گس به کار رود. ( یادداشت مؤلف ).

کرف. [ ک َ رَ ] ( اِ ) در مازندران و گیلان بی تشخیص به مطلق انواع سرخس گفته می شود. ( یادداشت مؤلف ).

کرف. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دلارستاق در لاریجان از توابع شهرستان آمل که 195 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

کرف. [ ک َ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خرم آباد شهسوار. جلگه و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

فرهنگ عمید

نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند: زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی: صحاح الفرس: کرف ).

دانشنامه عمومی

کرف ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کرف (آمل)
کرف چال
کرف کل
کرف (تنکابن)
کرف پشته
کرف علیا
کرف سفلی
کرف (جاجرم)
کرف (گیاه)
کرف پشته گالشی
کرف پشته ایلیاتی

کرف (آمل). کرف، روستایی است از توابع بخش لاریجان شهرستان آمل در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان لاریجان سفلی قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۲۵ نفر (۹خانوار) بوده است.

کرف (تنکابن). کرف، روستایی است از توابع بخش خرم آباد شهرستان تنکابن در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان بلده قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۷۳ نفر (۹۹خانوار) بوده است.

کرف (جاجرم). کرف (جاجرم)، روستایی از توابع بخش جلگه سنخواست شهرستان جاجرم در استان خراسان شمالی ایران است.
قلعه کرف
این روستا در دهستان دربند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۹۶ نفر (۲۰۲خانوار) بوده است.
مردم روستای کرف از تات های خراسان هستند و به زبان تاتی سخن می رانند.

کرف (گیاه). کَرَف، چماز یا سرخس عقابی گیاهی است که تقریباً در سراسر جهان می روید.
این جنس در ایران سه گونه سرخس دارد که معمولاً در مناطق تخریب یافته جنگلی شمال می روید.

گویش مازنی

از گیاهان خودرو و همیشه سبز که در کوهپایه ها روید


۱از توابع خرم آباد تنکابن ۲نام مرتعی در آمل


بوته ی سرخس


روستایی از دلارستاق لاریجان واقع در منطقه ی آمل


/karf/ از گیاهان خودرو و همیشه سبز که در کوهپایه ها روید & از توابع خرم آباد تنکابن - نام مرتعی در آمل & بوته ی سرخس & روستایی از دلارستاق لاریجان واقع در منطقه ی آمل

پیشنهاد کاربران

ثواب - کار نیک

شخم زدن

در زبان گیلکی نام گیاه با برگهای پهن وبلند، که ارتفاع ان ممکن است به 3متر وحتی بیشتر برسد.
کرف در نوغان داری موردی استفاده دارد.
کرف در جنگل های حوزه دریای کاسبین، خصوصا گیلان به وفور دیده می شود.

کرف زادگاه ایل خلیل طهماسبی و جلیل طهماسبی روستایی در استان چهارمحال بختیاری و از توابع شهرستان لردگان میباشد .


کلمات دیگر: