کلمه جو
صفحه اصلی

شنودن

فارسی به انگلیسی

hear

to hear, to listen to, to smell


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( شنید شنود خواهد شنید بشنو شنونده شنوا شنیده ) ۱ - گوش دادن با دقت درک کردن صوت بوسیله سامعه. توضیح در اصل فرق شنیدن با گوش دادن در اصل فرق دارد . شنیدن گوش دادنست بادقت: چون فریب زبان او دیدم گوش کردم و لیک نشنیدم . ( نظامی هفت پیکر ۱۷۶ ) ولی امروزه به معنی شنیدن به کار می رود . ۲ - درک کردن بوی چیزی استشمام کردن بوییدن . ۳ - اطاعت کردن فرمان بردن .

فرهنگ معین

(شُ دَ ) (مص م . ) شنیدن .

لغت نامه دهخدا

شنودن. [ ش َ / ش ِ / ش ُ دَ ] ( مص ) اشنودن. شنیدن. استماع. اصغاء. گوش کردن. گوش دادن. گوش داشتن. سماع. شنفتن. نیوشیدن. ( یادداشت مؤلف ) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.
ابوشکور ( از حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ).
بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.
ابوشکور.
برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.
فردوسی.
شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.
فردوسی.
چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.
فردوسی.
امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست. ( تاریخ بیهقی ). چون سخن گویند من بشنودمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103 ). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. ( تاریخ بیهقی ).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست.
ناصرخسرو.
هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین.
ناصرخسرو.
نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان.
ناصرخسرو.
من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.
ناصرخسرو.
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
معزی.
دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. ( کلیله و دمنه ).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.
خاقانی.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی.
خاقانی.
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم.
ظهیر فاریابی.
آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی. ( سندبادنامه ص 31 ). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. ( سندبادنامه ص 82 ). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم. ( سندبادنامه ص 83 ).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.

شنودن . [ ش َ / ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) اشنودن . شنیدن . استماع . اصغاء. گوش کردن . گوش دادن . گوش داشتن . سماع . شنفتن . نیوشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.

ابوشکور (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).


بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.

ابوشکور.


برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.

فردوسی .


شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.

فردوسی .


چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.

فردوسی .


امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست . (تاریخ بیهقی ). چون سخن گویند من بشنودمی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی ).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست .

ناصرخسرو.


هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین .

ناصرخسرو.


نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان .

ناصرخسرو.


من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.

ناصرخسرو.


آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.

معزی .


دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .

سوزنی .


گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.

خاقانی .


گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .

خاقانی .


خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم .

ظهیر فاریابی .


آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی . (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم . (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.

سعدی .


مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن ؛ واشنیدن . بازشنیدن :
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.

خاقانی .


|| فهمیدن و آگاه شدن . (ولف ) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است .

فردوسی .


|| اطاعت کردن . (یادداشت مؤلف ). گوش کردن و قبول نمودن . (ولف ). پذیرفتن . فرمان بردن . (یادداشت مؤلف ) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن .

فردوسی .


از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.

ابوالفرج رونی .


|| دریافتن . دریافت کردن و فهمیدن . (ناظم الاطباء). || بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل . (آنندراج ). استنشاق :
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس .

عرفی .


نافه ٔ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب .

ظهوری .


سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم .

صائب .


|| نشوق کردن دارو در بینی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

= شنیدن

شنیدن#NAME?


پیشنهاد کاربران

شنودن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی شنودن می نویسد : ( ( شنودن در پهلوی اشنوتنašnutan بوده است . با بن اکنون ِآشنو āšnaw ) )
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 187 )


کلمات دیگر: