کلمه جو
صفحه اصلی

گوا

فرهنگ فارسی

آگاه، شاهد، گواه نیزگفته شده
( اسم ) گواه : ... گواست بر آنک طبیعت کلی خادم نفس کلی است .
مرکز ناحیه ای در هند که در ملبر واقع شده
( گو آ ) سرزمینی است در هندوستان بوسعت ۳۸۱۳ کیلومتر مربع که دارای ۸۵۸٠٠٠ تن جمعیت است .

فرهنگ معین

(گُ ) (اِ. ) مخفف گواه .

لغت نامه دهخدا

گوا. [ گ ُ ] ( ص ، اِ ) مخفف گواه باشد، به عربی شاهد گویند. ( برهان ). گواه. ( جهانگیری ). بینه. ( نصاب ) :
بر این مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست.
فردوسی.
کنون تخت ایران سزاوار توست
بر این بر گوا بخت بیدار توست.
فردوسی.
از این راه اگر بازگردی رواست
روانم بر این پند من بر گواست.
فردوسی.
بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو.
فرخی.
فرخ پی است بر ملک و بر همه جهان
وین ایمنی و نعمت چندین بر این گواست.
فرخی.
برادرْم زنده ست و با من گواست
در آن نامه هم نام و هم خط ماست.
اسدی.
گواشان چنین است در کفر خویش
بر آن کاین جهان بد همیشه ز پیش.
اسدی.
اگر دیو بستد خراسان ز من
گوای منی ای علیم قدیر.
ناصرخسرو.
بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش.
ناصرخسرو.
همه دعوی که سخا کرد و کند هست به حق
زآنکه دعوی سخا را دو کف تو دو گواست.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 73 ).
تو را به دست گهربار بر ده انگشت است
که بر سخاوت و جود تو هر دهند گوا.
معزی.
گواه عشق من است اشک لعل و چهره زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.
ادیب صابر.
اگر به صدر تو دعوی کنم دعا گویی
گوا گذارم بر گفت خود عدول و ثقات.
سوزنی.
چنان مدان که تغافل نموده باشم از آن
که بر تباهی حالم همین قصیده گواست.
انوری.
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم گواست یزدانم.
خاقانی.
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود
بر عشق من آن ماه روانسوز گوا بود.
خاقانی.
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا.
خاقانی.
نگه دارنده بالا وپستی
گوا بر هستی او جمله هستی.
نظامی.
بند سر نافه گرچه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است.
نظامی.
تو مرا کشتی و خلقی است گوا
کس ز قول تو گوا نپْذیرد.
عطار.
دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه زردش دلیل ناله زارش گواست.

گوا. [ گ َ ] (اِخ ) یکی از دهات هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو، متن انگلیسی ص 123). در ترجمه ٔ فارسی این کتاب (ص 165) بغلط به جای گوا، کوا آمده است .


گوا. [ گ ُ ] (ص ، اِ) مخفف گواه باشد، به عربی شاهد گویند. (برهان ). گواه . (جهانگیری ). بینه . (نصاب ) :
بر این مهر و منشور یزدان گواست
که ما بندگانیم و او پادشاست .

فردوسی .


کنون تخت ایران سزاوار توست
بر این بر گوا بخت بیدار توست .

فردوسی .


از این راه اگر بازگردی رواست
روانم بر این پند من بر گواست .

فردوسی .


بر فضل او گوا گذراند دل
گرچه گوا نخواهند از خستو.

فرخی .


فرخ پی است بر ملک و بر همه جهان
وین ایمنی و نعمت چندین بر این گواست .

فرخی .


برادرْم زنده ست و با من گواست
در آن نامه هم نام و هم خط ماست .

اسدی .


گواشان چنین است در کفر خویش
بر آن کاین جهان بد همیشه ز پیش .

اسدی .


اگر دیو بستد خراسان ز من
گوای منی ای علیم قدیر.

ناصرخسرو.


بر حسرت شاخ گل در باغ گوا شد
بیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش .

ناصرخسرو.


همه دعوی که سخا کرد و کند هست به حق
زآنکه دعوی ّ سخا را دو کف تو دو گواست .
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 73).
تو را به دست گهربار بر ده انگشت است
که بر سخاوت و جود تو هر دهند گوا.

معزی .


گواه عشق من است اشک لعل و چهره ٔ زرد
که حق درست نگردد چو بی گوا باشد.

ادیب صابر.


اگر به صدر تو دعوی کنم دعا گویی
گوا گذارم بر گفت خود عدول و ثقات .

سوزنی .


چنان مدان که تغافل نموده باشم از آن
که بر تباهی حالم همین قصیده گواست .

انوری .


من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم گواست یزدانم .

خاقانی .


بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود
بر عشق من آن ماه روانسوز گوا بود.

خاقانی .


اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا.

خاقانی .


نگه دارنده ٔ بالا وپستی
گوا بر هستی او جمله هستی .

نظامی .


بند سر نافه گرچه خشک است
بوی خوش او گوای مشک است .

نظامی .


تو مرا کشتی و خلقی است گوا
کس ز قول تو گوا نپْذیرد.

عطار.


دعوی مشتاق را شرع نخواهد بیان
گونه ٔ زردش دلیل ناله ٔ زارش گواست .

سعدی (بدایع).


- امثال :
گوا خواستن دادگر را بد است .

فردوسی .


مقصود منع از قسم به خداست . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
در حکم یک اقرارز هفتاد گوا به .

قطران (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 783).


زردی رخ گوای درد دل است .

سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 904).



گوا.[ گ ُ ] (اِخ ) مرکز ناحیه ای در هند که در ملبر (ملیبار) واقع شده و دارای 73000 تن جمعیت است . محصولاتش عبارت است از نارگیل ، مغز نارگیل و صید. این ناحیه دارای 3400 متر مربع مساحت و 638000 تن جمعیت است .


فرهنگ عمید

= گواه

گواه#NAME?


دانشنامه عمومی

گوآ (فیلم ۲۰۱۰). گوآ (به تامیلی: Goa) فیلمی محصول سال ۲۰۱۰ و به کارگردانی ونکات پرابو است. در این فیلم بازیگرانی همچون جای، وایبهاو ردی، پرمگی آمارن، آرویند آکاش، سامپات راج، پیا باجپای، سنها ایفای نقش کرده اند.
۲۹ ژانویه ۲۰۱۰ (۲۰۱۰-01-۲۹)

دانشنامه آزاد فارسی

گوآ. گوآ (Goa)
ایالتی در ساحل غربی هند، واقع در ۴۰۰ کیلومتری جنوب بمبئی (مومبای)، با ۳,۷۰۲ کیلومتر مربع مساحت و ۱,۳۶۴,۰۰۰ نفر جمعیت (۲۰۰۱). مرکز آن پاناجی است. گردشگری برای اقتصاد این استان اهمیت زیادی دارد. پرتغالی ها در ۱۵۱۰ گوآ را تصرف کردند. در ۱۹۶۱ با دمان و دیو یک سرزمین اتحادی را تشکیل می داد و در ۱۹۸۷ به ایالتی مستقل تبدیل شد. سلطۀ طولانی اروپا میراث زیادی درگوآ باقی گذاشت، ازجمله اقلیت بزرگ مسیحیان (۴۰درصد).

گویش مازنی

/gevaa/ شاهد گواه

شاهد گواه


پیشنهاد کاربران

تلمیح ب عمل ها و نیت ها بستگی دارد

گوا :گوا یا گواه در پهلوی گوگای gugāy بوده است .
( ( بفرمود پس کاوه را پادشا
که باشد بران محضر اندر گوا ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 303. )



کلمات دیگر: