ابر , توده ابرومه , توده انبوه , تيره وگرفته , ابري شدن , سايه افکن شدن , حق العمل , اعلا ء , ارزش , قدر
غیمه
عربی به فارسی
فرهنگ معین
(غَ یا غِ مَ یا مِ ) [ ع . غیمة ] (اِ. ) ۱ - یک ابر، یک غیم . ۲ - مهی غلیظ . ۳ - یکی اسفنج .
لغت نامه دهخدا
( غیمة ) غیمة. [ غ َ م َ ] ( ع اِ ) یکی غیم بمعنی ابر. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غَیم شود. || مه غلیظ. مه ستبر. ( دزی ج 2 ص 235 ). || اسفنج. ابر. غیم البحر. ( تذکره ضریر انطاکی جزء اول ص 252 ).
غیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود. || مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235). || اسفنج . ابر. غیم البحر. (تذکره ٔ ضریر انطاکی جزء اول ص 252).
کلمات دیگر: