کلمه جو
صفحه اصلی

شنار

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) عار ننگ فضاحت رسوایی ۲ - زشت ترین عیب .
گیاهی دوایی که زوفا گویند

فرهنگ معین

(شَ ) (اِ. ) شاخة نورسته .
(شَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) عار، ننگ . ۲ - زشت - ترین عیب . ۳ - در فارسی ، شوم ، نامبارک .

(شَ) (اِ.) شاخة نورسته .


(شَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) عار، ننگ . 2 - زشت - ترین عیب . 3 - در فارسی ، شوم ، نامبارک .


لغت نامه دهخدا

شنار. [ ش َ ] ( اِ ) گیاهی دوایی که زوفا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).

شنار. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) شنا.شناوری. آب ورزی. سباحت. ( ناظم الاطباء ) :
یکی گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار.
ابوشکور.
|| تنک آبی از دریا و یا رودخانه که تهش نمایان بود و گل داشته باشد و کشتی در آن بند شود و بایستد و نگذرد. || قعر آب ، خواه آب دریا باشد و یا جز آن. || بندر. || مأمن کشتی. ( ناظم الاطباء ). || شاخه نوی که تازه از درخت برآید. || ولایت خرابی که کسی در آن توطن نکند و خالی از مردمان بود. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || ( ص )چیز نامبارک و شوم و نحس. ( ناظم الاطباء ). نامبارک وشوم و نحس. ( برهان ). || بدبخت و بداختر. ( ناظم الاطباء ).

شنار. [ ش َ ] ( ع اِ ) عیب بدتر و عار. ( از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. ( از اقرب الموارد ). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن. ( برهان ). || امر مشهور به بدی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و بدنامی و ننگ و عار. ( ناظم الاطباء ) :
زانکه بی شکری بود شوم و شنار
میبرد بی شکر را تا قعرنار.
مولوی.

شنار. [ ش َ ] (اِ) گیاهی دوایی که زوفا نیز گویند. (ناظم الاطباء).


شنار. [ ش َ ] (ع اِ) عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن . (برهان ). || امر مشهور به بدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و بدنامی و ننگ و عار. (ناظم الاطباء) :
زانکه بی شکری بود شوم و شنار
میبرد بی شکر را تا قعرنار.

مولوی .



شنار. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) شنا.شناوری . آب ورزی . سباحت . (ناظم الاطباء) :
یکی گفت مردی سوی رودبار
برود اندرون شد همی بی شنار.

ابوشکور.


|| تنک آبی از دریا و یا رودخانه که تهش نمایان بود و گل داشته باشد و کشتی در آن بند شود و بایستد و نگذرد. || قعر آب ، خواه آب دریا باشد و یا جز آن . || بندر. || مأمن کشتی . (ناظم الاطباء). || شاخه ٔ نوی که تازه از درخت برآید. || ولایت خرابی که کسی در آن توطن نکند و خالی از مردمان بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || (ص )چیز نامبارک و شوم و نحس . (ناظم الاطباء). نامبارک وشوم و نحس . (برهان ). || بدبخت و بداختر. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

= شنا: بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی شنار (ابوشکور: صحاح الفرس: شنار ).
۱. عار، ننگ، زشت ترین عیب.
۲. شوم، نامبارک: زآنکه بی شُکری بُوَد شوم و شنار / می برد بی شکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳ ).

۱. عار؛ ننگ؛ زشت‌ترین عیب.
۲. شوم؛ نامبارک: ◻︎ زآنکه بی‌شُکری بُوَد شوم و شنار / می‌برد بی‌شکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳).


= شنا: ◻︎ بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بی‌شنار (ابوشکور: صحاح‌الفرس: شنار).


دانشنامه عمومی

(جهرم و برخی گویش های فارس) شِنار؛ ریگ و شن نرم کنار رود.



کلمات دیگر: