کلمه جو
صفحه اصلی

کروت

فرهنگ فارسی

( صفت ) فربه سمین مقابل غث لاغر : [ گر چه در تالیف این ابیات نیست بی سمین غثی و غثی بی کروت ] . ( انوری )

فرهنگ معین

(کُ ) (ص . ) فربه ، چاق .

لغت نامه دهخدا

کروت. [ ک ُ ] ( ص ) فربه باشد که در برابر لاغر است. ( آنندراج ). فربی. چاق. ( یادداشت مؤلف ) :
گرچه در تألیف این ابیات نیست
بی سمین غثی و بی غثی کروت.
انوری.
|| ( اِ ) نام ظرف آب. ( غیاث اللغات ).

کروت. [ ک ُ ] ( اِخ ) نام برادر پیران ویسه. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کروخان شود.

کروة. [ ک َرْ وَ ] ( ع اِمص ) کَرو. کُرو. ( اقرب الموارد ). مزد و کرایه دهی. اسم مصدر است. ( آنندراج ). اسم است از اکراء. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اکراء و کرو شود.

کروت . [ ک ُ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کروخان شود.


کروت . [ ک ُ ] (ص ) فربه باشد که در برابر لاغر است . (آنندراج ). فربی . چاق . (یادداشت مؤلف ) :
گرچه در تألیف این ابیات نیست
بی سمین غثی و بی غثی کروت .

انوری .


|| (اِ) نام ظرف آب . (غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

فربه، چاق، تنومند.


کلمات دیگر: