( فَ هَ دَ ) (مص م . )۱ - تربیت کردن ، علم آموختن . ۲ - خوشخو کردن .
فرهنجیدن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فرهنجیدن. [ ف َ هََ دَ ] ( مص ) ( از: فرهنج + یدن ، پسوند مصدری ). ( از حاشیه برهان چ معین ). ادب کردن و تأدیب نمودن. ( برهان ) :
مرد را ار هنربفرهنجد
توسنی از تنش برون هنجد.
چنانت بفرهنجم ای بدنهاد
که نآری دگر باره ایران بیاد.
بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج.
مرد را ار هنربفرهنجد
توسنی از تنش برون هنجد.
سنائی.
|| تنبیه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چنانت بفرهنجم ای بدنهاد
که نآری دگر باره ایران بیاد.
فردوسی.
بفرمودش که خواهر را بفرهنج بشفشاهنگ فرهنگش درآهنج.
فخرالدین اسعد.
رجوع به فرهنج و فرهنگ شود.فرهنگ عمید
ادب کردن، تربیت کردن: چنانت بفرهنجم ای بدنهاد / که ناری دگرباره ایران به یاد (فردوسی۲: ۴۲۹ ).
کلمات دیگر: