کلمه جو
صفحه اصلی

لوزینه

فارسی به انگلیسی

almond-cake

فرهنگ فارسی

یک قسم شیرینی که بامغزبادام وپسته وگلاب وشکردرست، میکنند، باقلوا
( اسم ) حلوایی است که از شکر ( یا عسل ) ومغز بادام نرم کوبیده ومخلوط به گلاب می سازند . این خمیر را در میان ورقه های بسیار نازکی از نان مانند لواش ( و حتی از آن نیز نازکتر ) می پیچند وبقطعه های کوچک می برند و در ظرفی بصف در کنار هم مرتب می کنند وشربتی از شهد و شیر. تاز. آمیخته به گلاب می جوشانند و بر آن می ریزند . آخر الامر مقداری مغز پست. خر کرده و کوبیده بر روی آن می پراکنند .

فرهنگ معین

(لُ یا لَ نِ ) (اِ. ) یک قسم شیرینی است که از شکر و گلاب و بادام و پسته ساخته شود.

لغت نامه دهخدا

لوزینه . [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] (اِ) لوزینج . جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است . جوزینق . (دهار). قطائف . (منتهی الارب ). شکر بادام . قسمی شیرینی . حلوا که با کوفته ٔ مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در آن مغز بادام کرده باشند و از مغز بادام پخته و ساخته باشند چه لوز به عربی بادام را گویند. حلوائی است ، چون قطائف که روغن بادام یا کوبیده ٔ بادام در آن کنند. لوز. حلوائی که در آن مغز بادام انداخته باشند. (غیاث ). حلوا که از آرد بادام و شکر کنند و هو نحو القطائف الا انه اخف منه کثیرا. (بحر الجواهر) :
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه ٔ تر
بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش .

ناصرخسرو.


هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست ، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان . (کیمیای سعادت غزالی ).
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی .

سوزنی .


اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی
کار لوزینه ٔ ما را به کرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی .

سوزنی .


در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک
لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟

سوزنی .


اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر
بینم لوزینه ٔ رضای صفاهان .

خاقانی .


کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده ٔ الماس در میان .

خاقانی .


ز لوزینه ٔ خشک و حلوای تر
به تنگ آمده تنگهای شکر.

نظامی .


به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد.

نظامی .


هرکه آرد حرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.

مولوی .


کودکان را حرص لوزینه و شکر
از نصیحتهاکند دو گوش کر.

مولوی .


لوزینه که سازوار جان است
در معده چو پر خوری زیان است .

امیرخسرو.


صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست
لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر.

بسحاق اطعمه .


ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی
ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی .

احمد اطعمه ٔ شیرازی .


- سیر در لوزینه خورانیدن ؛ فریفتن .
- سیر در لوزینه خوردن . رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود :
اندر ایام تو در خوان غرور روزگار
ناکسان کس شده خوردند در لوزینه سیر.

سوزنی .


حکم ازل چو مایده ٔ دشمن ترا
لوزینه ساخته ست به سیر اندر آسمان .

سوزنی .


ناصح دین گشته آن کافر وزیر
کرده او از مکر درلوزینه سیر.

مولوی .


- سیر در لوزینه داشتن :
هست مهر زمانه با کینه
سیر دارد میان لوزینه .

سنائی .


از دست خود زمانه مراو را بمکر و فن
لوزینه داد لیک درون سوش سیر بود.

سنائی .


- امثال :
قدر لوزینه خر کجا داند . (جامعالتمثیل ).
گاو لوزینه چه داند، نظیر: خرچه داند قیمت نقل و نبات .
لوزینه به گاو دادن ؛ دفع شی ٔ در غیرموضع آن .
لوزینه به گاو دادن از کون ِ خری است . (جامعالتمثیل ).

لوزینه. [ ل َ / لُو ن َ / ن ِ ] ( اِ ) لوزینج. جوزقند یا جوزآگند امروزی و یا چیزی شبیه بدان بوده است. جوزینق. ( دهار ). قطائف. ( منتهی الارب ). شکر بادام. قسمی شیرینی. حلوا که با کوفته مغز بادام و عسل یا شکر کنند. هر چیز را گویند از خورشها که در آن مغز بادام کرده باشند و از مغز بادام پخته و ساخته باشند چه لوز به عربی بادام را گویند. حلوائی است ، چون قطائف که روغن بادام یا کوبیده بادام در آن کنند. لوز. حلوائی که در آن مغز بادام انداخته باشند. ( غیاث ). حلوا که از آرد بادام و شکر کنند و هو نحو القطائف الا انه اخف منه کثیرا. ( بحر الجواهر ) :
گاو را گرچه گیا نیست چو لوزینه تر
بگوارد به همه حال ز لوزینه گیاش.
ناصرخسرو.
هرچه از حس و خیال بیرون است ابلهان را در آن نصیب نیست ، چنانکه گاو را در لوزینه و مرغ بریان. ( کیمیای سعادت غزالی ).
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته ازبی سازی.
سوزنی.
اندر این موسم انباز کرم لوزینه ست
از سخای تو شود ساخته این انبازی
کار لوزینه ما را به کرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی.
سوزنی.
در پیش خری کس چه نهد خود تن نازک
لوزینه چرا عرضه دهد کس به بقر بر؟
سوزنی.
اینهمه سکبای خشم خوردم کآخر
بینم لوزینه رضای صفاهان.
خاقانی.
کآن خوشترین نواله که از دست او خوری
لوزینه ای است خرده الماس در میان.
خاقانی.
ز لوزینه خشک و حلوای تر
به تنگ آمده تنگهای شکر.
نظامی.
به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد.
نظامی.
هرکه آرد حرمت آن حرمت برد
هرکه آرد قند لوزینه خورد.
مولوی.
کودکان را حرص لوزینه و شکر
از نصیحتهاکند دو گوش کر.
مولوی.
لوزینه که سازوار جان است
در معده چو پر خوری زیان است.
امیرخسرو.
صحن گلزار خیال من که صد بستان در اوست
لاله اش لوزینه و پالوده آمد خوش نظر.
بسحاق اطعمه.
ز روی ماشبا دارد برنج زرد سرسبزی
ز مغز پسته می یابد دل لوزینه فیروزی.
احمد اطعمه شیرازی.
- سیر در لوزینه خورانیدن ؛ فریفتن.
- سیر در لوزینه خوردن . رجوع به امثال و حکم ذیل سیر در لوزینه داشتن شود :

فرهنگ عمید

نوعی شیرینی که با مغز بادام و پسته، گلاب، و شکر درست می کنند، باقلوا.

دانشنامه عمومی

لوزینه یک قسم شیرینی است که از شکر و گلاب و بادام و پسته ساخته شود.


کلمات دیگر: