کلمه جو
صفحه اصلی

بانگ کردن

فرهنگ فارسی

آواز کردن فریاد کردن

لغت نامه دهخدا

بانگ کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آواز کردن. ( ناظم الاطباء ). فریاد کردن. بانگ برآوردن. صخب. اصلاق. اعجاج. عجیج. عج. صیحان. صیاح. صدید. صرخ. صراخ. هبیب. عزیف. زجل. قلقلة.کشکشة. سلق. ( منتهی الارب ). هتف. ( تاج المصادر بیهقی ). انتجاج. هیاط. هبهبة. ( منتهی الارب ) :
شوی بگشاد آن فلرزش خاک دید
کرد زن را بانگ و گفتش ای پلید.
رودکی.
و عیاران بانگ یا جعفر همی کردند. ( تاریخ سیستان ). و طبل نیافتند، دبه ای بزرگ برگرفتند و بزدند و بانگ بوبکر [ نبیره دختری خلف ] کردند. ( تاریخ سیستان ). امیر گفت چه میگویی. و بانگی سخت بکرد و دست از نان بکشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 443 ). یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. ( همان کتاب ص 189 ). بعضی که مانده بودند جبرئیل بانگی بکرد چنانکه تمامت هلاک شدند. ( قصص الانبیاء ص 95 ).
بانگ کنی کاین سخن رافضی است
جهل بپوشی به زبان آوری.
ناصرخسرو.
گر از تو چو از من نفور است خلق
ترا به ، مکن هیچ بانگ و نفیر.
ناصرخسرو.
در آن میان شتربه بانگی بلند بکرد. ( کلیله و دمنه ). کفشگر زنرا بانگ کرد. ( کلیله و دمنه ).
بانگ کردی آنچه گم کردی به راه
پس نشان جستی ز خلق آنجایگاه.
عطار ( مصیبت نامه ).
بس کنم خود زیرکان را این بس است
بانگ دو کردم اگر در ده کس است.
مولوی.
در بیابان چو گورخر میتاخت
بانگ میکرد و جفته می انداخت.
سعدی ( صاحبیه ).
بانگ میکرد و زار می نالید
کای دریغا کلاه و دستارم.
سعدی ( هزلیات ).
چو سگ بر درش بانگ کردم بسی
که مسکین تر از سگ ندیدم کسی.
سعدی ( بوستان ).
|| منادی کردن. جار زدن. آوا دردادن : [ فرمان کرد ] کس ایشان را زن ندهد و نخواهد و نیامیزد و بدین کار در پادشاهی بانگ کردند. ( مجمل التواریخ والقصص ). || نامیدن. خواندن. آواز کردن. ( ناظم الاطباء ) :
بانگ کردمت ای فغ سیمین
زوش خواندیم [ زان ] که هستی زوش.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
فضیل از دور او را بدید بانگ کرد، مرد چون بیامد گفت چه حاجت است. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
- امثال :
سربریده بانگ نکند.
معارت ؛ بانگ کردن شترمرغ. انقاض ؛ بانگ کردن چوزه. قبقبة؛ بانگ کردن شتر در شکم. جلجلة؛بانگ کردن رعد. جهجهة؛ بانگ بر دده زدن. ( مصادر زوزنی ). هدیل. هتف. هدر. تهدیر؛ بانگ کردن کبوتر. تهزج ؛بانگ کردن کمان وقت زه کشیدن. مهاره ؛ در روی بانگ کردن.هباب. هبیب ؛ بانگ کردن تکه وقت گشنی. اهتباب ؛ تیزشدن و بانگ کردن تکه وقت گشنی. قریر؛ بانگ کردن مار. ( از منتهی الارب ). هل ؛ بانگ کردن از شادی.تخمط؛ بانگ کردن فحل. ذمر؛ بانگ کردن شیر. هزم ؛ بانگ کردن کمان. تهزم ؛ بانگ کردن رعد. صقیع؛ بانگ کردن خروس. تصفیر؛ بانگ و فریاد کردن. خفق ؛ بانگ کردن باد. فخت ؛ بانگ کردن فاخته. غذمرة؛ بانگ کردن. غمغمة، تعمم ؛ بانگ و خروش دلاوران. ( منتهی الارب ). تهوید، تهواد؛ نرم بانگ کردن. صدید؛ بانگ کردن. ( ترجمان القرآن ). تعلیس ؛ بانگ کردن. تغنیة؛ بانگ کردن کبوتر. نزب ، نزاب ، نزیب ؛بانگ کردن آهو و تکه بوقت گشنی. ( منتهی الارب ). لقلقة. ضوضاء، صرخ ؛ بانگ کردن. ( دهار ). تجلیب ؛ بانگ کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بربرة؛ بانگ کردن. حمحمة؛ بانگ کردن اسب نر. نقنقة؛ بانگ کردن بزغ. غمغمة؛ بانگ کردن مبارزان در جنگ. همهمة؛ بانگ کردن با گرفتگی بینی چنانکه هویدا نباشد. اهتزام ؛ بانگ کردن رعد و آنچه بدان ماند. تغطمط؛ بانگ کردن باگرفتگی گلو. ( مصادرزوزنی ). رجس ؛ ارتجاس بانگ کردن ابر. صهیل ، صهال ، تصهال ؛ بانگ کردن اسب. نزب ، نزیب ؛ بانگ کردن آهو. بغام ؛ بانگ کردن آهو و گاو دشتی و شتر. تصلصل ؛ بانگ کردن آهن و آنچه بدان ماند. صلصلة؛ بانگ کردن آهن. جعجعة؛ بانگ کردن آسیا. معمعة؛ بانگ کردن آتش در وقت سوختن. ( تاج المصادر بیهقی ). تلقم ؛ بانگ کردن آب از بسیاری. تطبطب ؛ بانگ کردن آب. ( منتهی الارب ). خرور، خریر،تدور؛ بانگ کردن آب. شغا؛ بانگ کردن گوسفند. ضغو، اضغاء؛ بانگ کردن روباه. زمار؛ بانگ کردن شترمرغ. قلخ ، قلیخ ؛ بانگ کردن فحل. ( تاج المصادر بیهقی ). ضحک ؛ بانگ کردن بوزینه. نبح ، نبیح ، نباح ، تنباح ؛ بانگ کردن سگ و آهو و بز و مار. ( منتهی الارب ). نعب ، نعیب ، نعبان ؛ بانگ کردن کلاغ. ( تاج المصادر بیهقی ). رزیم ؛ بانگ کردن شیر. حمحمة؛ بانگ کردن اسب در وقت علف خواستن.رزام ، ارزام. بانگ کردن شتر چنانکه دهن بازنکند. وحوحة؛ بانگ کردن باگرفتگی گلو. ( تاج المصادر بیهقی ). عندلة؛ بانگ کردن بلبل. ( دهار ). لبلبة؛ بانگ کردن تکه وقت برجستن بر ماده. رقا؛ بانگ کردن جغد. ( منتهی الارب ). نهاق ، نهیق ؛ بانگ کردن خر. استحار؛ بانگ کردن خروه در سحر. ( تاج المصادر بیهقی ). قبع؛ بانگ کردن خوک. ( منتهی الارب ). زمزمة. قصیف. جلجلة. ارزام ؛ بانگ کردن رعد. ( تاج المصادر بیهقی ). تمضمض ، لغو؛ بانگ کردن سگ. ( منتهی الارب ). قعقاع ، قعقعه ؛ بانگ کردن سلاح. ( تاج المصادر بیهقی ). رغاء، الجاج ؛ بانگ کردن شتر. تخض ؛ بانگ کردن شتر به شقشقه. ( منتهی الارب ). نجنجة؛ بانگ کردن شتر سرمست. ( منتهی الارب ). هتیت ؛ بانگ کردن شتر بچه. ( تاج المصادر بیهقی ). تزغم ؛ بانگ کردن شترماده. سجر؛ بانگ کردن شتر ناقه. شقشقه ؛ بانگ کردن شترنر. عرار؛ بانگ کردن شترمرغ. ( منتهی الارب ). معارة؛ بانگ کردن شترمرغ. ( تاج المصادر بیهقی ). قرقرة؛ بانگ کردن شکم. ( دهار ). هدیل ؛ بانک کردن قمری. اعوال ؛ بانگ کردن کمان. بقبقة؛ بانگ کردن کوزه بوقت آب کردن در وی. نبیب ؛ بانگ کردن گشن نر از بهر گشنی. فشیش ؛ بانگ کردن مار به پوست. ( تاج المصادر بیهقی ). قوقاه ؛ بانگ کردن ماکیان. ( دهار ). کرکرة؛ بانگ کردن ماکیان. قریرة؛ بانگ کردن ماکیان. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .

بانگ برداشتن

صریر

هتف


کلمات دیگر: