مترادف منجم : اخترشناس، ستاره شناس، گردون شناس، نجوم دان، اختربین
برابر پارسی : اخترشناس، اختر شناس، اخترمار، ستاره شناس
منجم , ستاره شناس , طالع بين , احکامي
اخترشناس، ستارهشناس، گردونشناس، نجومدان، اختربین
منجم . [ م َ ج ِ / م ِ ج َ ] (ع اِ) استخوان برآمده ٔ کرانه ٔ قدم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر یک از دو استخوان بیرون خاسته از درون شتالنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منجمان شود.
منجم . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) شاهین ترازو. (دهار). عمود ترازو. ج ، مناجم . (مهذب الاسماء). آهنی پهنا که در میانش زبانه ٔ ترازو باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آهنی پهن که در میان وی زبانه ٔ ترازو باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چیزی که با آن میخ را کوبند. (از اقرب الموارد).
منجم . [ م َ ج َ ] (ع اِ) کان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معدن . کان . (از ناظم الاطباء). معدن . گویند: فلان منجم الباطل و الضلالة؛ ای معدنهما و مصدرهما. (از اقرب الموارد). منشاء. منبع. اصل : ذکر ششم در سلاطین و ملوک و اکابر که منشاء و منجم ایشان آنجا بوده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 5). || راه روشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || محل خروج و گویند: مانجم لهم منجم مما یطلبون ؛ ای مخرج . (از اقرب الموارد).
منجم . [ م ُ ن َج ْ ج َ ] (ع ص ) حساب شده و تعیین شده از روش ستاره ها. (ناظم الاطباء). || وامی که پاره پاره ادا کرده شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجیم شود.
فردوسی .
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 54).
منوچهری .
منوچهری .
منوچهری .
قطران (دیوان چ نخجوانی ص 39).
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 55).
امیرمعزی (ایضاً ص 159).
امیرمعزی (ایضاً ص 220).
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 465).
سنائی (دیوان چ مصفا ص 184).
سنائی (ایضاً ص 139).
سنائی (ایضاً ص 207).
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 425).
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 311).
سعدی .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 216).
معدن.
کسی که علم نجوم میداند.
اخترشناس، اخترمار