کلمه جو
صفحه اصلی

جشم

فرهنگ فارسی

از قبیله های عرب است که بانی شیبان در تهامه اقامت داشت .

لغت نامه دهخدا

جشم. [ ج َ / ج َ ش َ ] ( ع اِمص ) گرانی بار. سنگینی. فربهی. || ( مص ) به تکلف کار کردن. رنج کشیدن در کار. ( منتهی الارب ).

جشم.[ ج َ / ج َ ش َ ] ( ع اِ ) اندوه. رنج. ( منتهی الارب ).

جشم. [ ج َ ش ُ ] ( اِ ) به پارسی چاکشو گویند و اهل هری او را فحجن گویند و به سیستان نش گویند و به خوارزمی جاکج گویند و جاکجو. دانه ای است که پوست او سیاه و نرم و روشن و جرم او پهن باشد و پوست او صلب بود به عدس ماند اندکی بزرگتر باشد و آن دو گونه بود: هندی و زنجی. زنگی آن است که صفت او گفتیم و هندی را پوست درشت تر بود و بعضی ازو به سفیدی مایل باشد. کافور را به او نگاه دارند. و او را چشمزج گویند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( ع اِ ) شکم و سینه. || استخوانهای پهلو که سینه را شامل است. ( منتهی الارب ).

جشم. [ ج َ ش ِ ] ( ع ص ) جشیم. سنگین. فربه. چاق. ج ، جُشُم. ( المنجد ).

جشم. [ ج ُ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَشِم. فربهان. چاقان. چیزها و کسان سنگین. ( منتهی الارب ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( اِخ ) از دیه های بیهق است در نیشابور خراسان. ( معجم البلدان ). این دیه از ربع نهم «بیهق » یعنی «ربع کاه » است. ( تاریخ بیهق ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( اِخ ) نام بنده ای است حبشی که حارث بن لؤی را حضانت کرده و ازاین رو فرزندانش را بنوجشم گویند. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ).

جشم. [ ] ( اِخ ) یکی از اعراب که با سنبلط و طوبیا همدست گردید تا با نحمیا در هنگام بنای حصارهای اورشلیم مقاومت نماید. ( قاموس کتاب مقدس ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن بکربن حبیب بن عمروبن غنیم بن تغلب ، نام نیای یکی از قبیله های عرب است. ( تاج العروس ). از نیاکان اعراب جاهلی بوده است و کلیب و مهلهل از نسل او بوده اند. ( الاعلام زرکلی ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن ثقیف. نام قبیله ای از قبایل عرب بوده است ، عثمان بن عبداﷲبن ربیعه از این خاندان بود و قتل او در روز حنین واقع شد و او نیای عبدالرحمن بن ام الحکیم بودو علمداری مشرکان را بر عهده داشت. ( تاج العروس ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن خیوان بن نوف بن همدان ، از قبایل عرب بوده است. ( تاج العروس ). || قبیله ای است از یمن. ( منتهی الارب ).

جشم. [ ج ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن قیس بن سعدبن عجل بن لجیم بن بکربن وائل ، از قبائل عرب بوده است.( تاج العروس ). قبیله ای است از مضر. ( منتهی الارب ).

جشم . [ ] (اِخ ) یکی از اعراب که با سنبلط و طوبیا همدست گردید تا با نحمیا در هنگام بنای حصارهای اورشلیم مقاومت نماید. (قاموس کتاب مقدس ).


جشم . [ ج َ / ج َ ش َ ] (ع اِمص ) گرانی بار. سنگینی . فربهی . || (مص ) به تکلف کار کردن . رنج کشیدن در کار. (منتهی الارب ).


جشم . [ ج َ ش ِ ] (ع ص ) جشیم . سنگین . فربه . چاق . ج ، جُشُم . (المنجد).


جشم . [ ج َ ش ُ ] (اِ) به پارسی چاکشو گویند و اهل هری او را فحجن گویند و به سیستان نش گویند و به خوارزمی جاکج گویند و جاکجو. دانه ای است که پوست او سیاه و نرم و روشن و جرم او پهن باشد و پوست او صلب بود به عدس ماند اندکی بزرگتر باشد و آن دو گونه بود: هندی و زنجی . زنگی آن است که صفت او گفتیم و هندی را پوست درشت تر بود و بعضی ازو به سفیدی مایل باشد. کافور را به او نگاه دارند. و او را چشمزج گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) (بنی ...) از قبیله های عرب است که با بنی شیبان در تهامة اقامت داشت :
اعزز علی تغلب بما لقیت
اخت بنی الاکرمین من جشم .

(از عقدالفرید).



جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) ابن بکربن حبیب بن عمروبن غنیم بن تغلب ، نام نیای یکی از قبیله های عرب است . (تاج العروس ). از نیاکان اعراب جاهلی بوده است و کلیب و مهلهل از نسل او بوده اند. (الاعلام زرکلی ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) ابن ثقیف . نام قبیله ای از قبایل عرب بوده است ، عثمان بن عبداﷲبن ربیعه از این خاندان بود و قتل او در روز حنین واقع شد و او نیای عبدالرحمن بن ام الحکیم بودو علمداری مشرکان را بر عهده داشت . (تاج العروس ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) ابن معاویةبن بکربن هوازن ، از عدنان ، از نیاکان عرب جاهلی بوده که نشیمن گاه فرزندانش در سروات (میان تهامه و نجد) بوده است و بیشتر آنان به مغرب کوچ کرده اند. (الاعلام زرکلی ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) ابن خیوان بن نوف بن همدان ، از قبایل عرب بوده است . (تاج العروس ). || قبیله ای است از یمن . (منتهی الارب ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) ابن قیس بن سعدبن عجل بن لجیم بن بکربن وائل ، از قبائل عرب بوده است .(تاج العروس ). قبیله ای است از مضر. (منتهی الارب ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) از دیه های بیهق است در نیشابور خراسان . (معجم البلدان ). این دیه از ربع نهم «بیهق » یعنی «ربع کاه » است . (تاریخ بیهق ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (اِخ ) نام بنده ای است حبشی که حارث بن لؤی را حضانت کرده و ازاین رو فرزندانش را بنوجشم گویند. (تاج العروس ) (منتهی الارب ).


جشم . [ ج ُ ش َ ] (ع اِ) شکم و سینه . || استخوانهای پهلو که سینه را شامل است . (منتهی الارب ).


جشم . [ ج ُ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَشِم . فربهان . چاقان . چیزها و کسان سنگین . (منتهی الارب ).


جشم .[ ج َ / ج َ ش َ ] (ع اِ) اندوه . رنج . (منتهی الارب ).


گویش مازنی

/jashm/ سور جشن

سور جشن



کلمات دیگر: