اهل خبرت . آگاه
اهل شناخت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اهل شناخت. [ اَ ل ِ ش ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل خبرت. آگاه. کاردان :
نه هر سخن که بداند بگوید اهل شناخت
بسر شاه سر خویشتن نباید باخت.
نه هر سخن که بداند بگوید اهل شناخت
بسر شاه سر خویشتن نباید باخت.
( گلستان ).
کلمات دیگر: