کلمه جو
صفحه اصلی

نشح

فرهنگ فارسی

مستان . مردمان مست . سکاری . مفرد آن نشوح است .

لغت نامه دهخدا

نشح. [ ن َ ] ( ع مص ) آب خوردن نه به سیری . ( تاج المصادر بیهقی ). کم از سیری خوردن آب را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). آب خوردن نه به قدری که سیراب شود. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || آب خوردن آنقدر که شکم پر شود . ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). پرشکم خوردن [ آب را ]. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || آب دادن اسب را به قدر تسکین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آب دادن حیوان را آنقدر که عطشش تسکین یابد. ( از اقرب الموارد ).

نشح. [ ن ُ ش ُ ]( ع ص ، اِ ) مستان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مردمان مست. ( ناظم الاطباء ). سکاری. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). مفرد آن نَشوح است. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

نشح . [ ن َ ] (ع مص ) آب خوردن نه به سیری . (تاج المصادر بیهقی ). کم از سیری خوردن آب را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). آب خوردن نه به قدری که سیراب شود. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). || آب خوردن آنقدر که شکم پر شود . (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). پرشکم خوردن [ آب را ] . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || آب دادن اسب را به قدر تسکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب دادن حیوان را آنقدر که عطشش تسکین یابد. (از اقرب الموارد).


نشح . [ ن ُ ش ُ ](ع ص ، اِ) مستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مردمان مست . (ناظم الاطباء). سکاری . (المنجد) (اقرب الموارد). مفرد آن نَشوح است . (اقرب الموارد) (المنجد).



کلمات دیگر: