( مصدر ) ( نشست نشیند خواهد نشست بنشین نشیننده نشان نشسته ) ۱ - مستقر شدن جاندار بر روی کفل و سرین خود در جایی جلوس کردن مقابل برخاستن ایستادن . ۲ - جلوس کردن بر تخت سلطنت و امارت: ابو العباس المعتضد بالله...بامیری نشست و آن روز که پدر مرد معتضد محبوس بود چون بنشست اول چیزی آن فرمود... ۳ - جلوس کردن در خانه یا محل کار برای دیدار دوستان و آشنایان درایام عید و غیره ۴- سوار شدن (بر اسب استر پیل و غیره ): مسعود .. شب را بر ماده پیلی تیز رو نشسته با لشکری جریده روی نهاد . ۵ - جا گرفتن چیزی در چیزی ( همچون تیر بر نشانه ) . ۶ - منزل کردن اقامت کردن . ۷ - بمستراح رفتن تخلیه : و بیمار هر روز پنجاه شصت بار می نشست . ۸ - ماندن : تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی . ( حافظ . ۳٠۲ )
گیلکی : نیشتن . در اراک : نشتن . به معنی نشستن . مخفف نشستن . یا ماندن . اقامت کردن .
گیلکی : نیشتن . در اراک : نشتن . به معنی نشستن . مخفف نشستن . یا ماندن . اقامت کردن .