کلمه جو
صفحه اصلی

نشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( نشست نشیند خواهد نشست بنشین نشیننده نشان نشسته ) ۱ - مستقر شدن جاندار بر روی کفل و سرین خود در جایی جلوس کردن مقابل برخاستن ایستادن . ۲ - جلوس کردن بر تخت سلطنت و امارت: ابو العباس المعتضد بالله...بامیری نشست و آن روز که پدر مرد معتضد محبوس بود چون بنشست اول چیزی آن فرمود... ۳ - جلوس کردن در خانه یا محل کار برای دیدار دوستان و آشنایان درایام عید و غیره ۴- سوار شدن (بر اسب استر پیل و غیره ): مسعود .. شب را بر ماده پیلی تیز رو نشسته با لشکری جریده روی نهاد . ۵ - جا گرفتن چیزی در چیزی ( همچون تیر بر نشانه ) . ۶ - منزل کردن اقامت کردن . ۷ - بمستراح رفتن تخلیه : و بیمار هر روز پنجاه شصت بار می نشست . ۸ - ماندن : تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی . ( حافظ . ۳٠۲ )
گیلکی : نیشتن . در اراک : نشتن . به معنی نشستن . مخفف نشستن . یا ماندن . اقامت کردن .

لغت نامه دهخدا

نشتن. [ ن ِ ت َ ] ( مص ) گیلکی : نیشتن ، در اراک ( سلطان آباد ): نشتن به معنی نشستن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مخفف نشستن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || ماندن. اقامت کردن. ( از ناظم الاطباء ).
- نشتن چون خاک ؛ کنایه از نشستن با کمال حلم و آرام و همواری باشد و کنایه از خوار و زار و سرافکنده نشستن هم هست. ( از برهان قاطع ) ( آنندراج )


کلمات دیگر: