پاره شده , درهم دريده
ممزق
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) پاره کرده شکافته
پراکننده . متفرق سازنده
پراکننده . متفرق سازنده
فرهنگ معین
(مُ مَ زَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) پاره کرده ، شکافته .
لغت نامه دهخدا
ممزق. [ م ُ م َزْ زَ ] ( ع مص ) جامه پاره کردن. ( منتهی الارب ). پاره کردن. ( ناظم الاطباء ). تمزیق. ( منتهی الارب ). پاره کردن و دریدن. مَزق. مصدر میمی است. ( از اقرب الموارد ) : مزقناهم کل ممزق ( قرآن 19/34 )؛ ایشان را پاره پاره بازگسستیم از هرگونه گسستنی. ( کشف الاسرار میبدی ج 8 ص 119 ).
ممزق. [ م ُ م َزْ زَ ] ( ع ص ) دریده. پاره شده. ( از اقرب الموارد ). متلاشی شده. ممزوق :
بس که در این خاک ممزق شدند
پیکر خوبان بدیعالجمال.
ممزق. [ م ُ م َزْ زِ ] ( ع ص ) پراکننده. متفرق سازنده : روزگار مفرق احباب و ممزق اصحاب است میان ایشان تشتت و تفریق رسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به تمزیق شود.
ممزق. [ م ُ م َزْ زَ ] ( ع ص ) دریده. پاره شده. ( از اقرب الموارد ). متلاشی شده. ممزوق :
بس که در این خاک ممزق شدند
پیکر خوبان بدیعالجمال.
سعدی.
ممزق. [ م ُ م َزْ زِ ] ( ع ص ) پراکننده. متفرق سازنده : روزگار مفرق احباب و ممزق اصحاب است میان ایشان تشتت و تفریق رسانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به تمزیق شود.
ممزق . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع ص ) دریده . پاره شده . (از اقرب الموارد). متلاشی شده . ممزوق :
بس که در این خاک ممزق شدند
پیکر خوبان بدیعالجمال .
بس که در این خاک ممزق شدند
پیکر خوبان بدیعالجمال .
سعدی .
ممزق . [ م ُ م َزْ زَ ] (ع مص ) جامه پاره کردن . (منتهی الارب ). پاره کردن . (ناظم الاطباء). تمزیق . (منتهی الارب ). پاره کردن و دریدن . مَزق . مصدر میمی است . (از اقرب الموارد) : مزقناهم کل ممزق (قرآن 19/34)؛ ایشان را پاره پاره بازگسستیم از هرگونه گسستنی . (کشف الاسرار میبدی ج 8 ص 119).
ممزق . [ م ُ م َزْ زِ ] (ع ص ) پراکننده . متفرق سازنده : روزگار مفرق احباب و ممزق اصحاب است میان ایشان تشتت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به تمزیق شود.
فرهنگ عمید
دریده، پاره پاره شده.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مُمَزَّقٍ: متلاشی شده -قطعه قطعه شده (از تمزیق به معنای تقطیع و تفریق است. عبارت "إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ" هنگامی که (در خاک گور) به طور کامل متلاشی و قطعه قطعه شوید.)
معنی مَزَّقْنَاهُمْ: آنان را متلاشی و تار ومار کردیم ("مَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ " یعنی آنان را به شدت و به طور کامل متلاشی و تار ومار کردیم)
ریشه کلمه:
مزق (۴ بار)
مَزْق و تَمْزیق به معنی پاره کردن و متلاشی کردن است . یعنی جریان قوم سباء را خبرهای تازه گرداندیم که زبانزد مردم شدند و آنها را بطور کامل پراکنده و دیار بدیار کردیم. بنابر آنکه «ممزق» مصدر باشد نه اسم مکان. . آیه قول منکرین معاد است که به یکدیگر میگفتند: آیا دلالت نکنیم شما را به مردیکه میگوید: آنگاه که بطور کامل متلاشی و پراکنده شدید حتما شما در خلقت تازهای بوجود خواهید آمد؟ ممکن است «ممزق» را در هر دو آیه اسم مکان گرفت یعنی درهر محل متلاشی شدن.
معنی مَزَّقْنَاهُمْ: آنان را متلاشی و تار ومار کردیم ("مَزَّقْنَاهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ " یعنی آنان را به شدت و به طور کامل متلاشی و تار ومار کردیم)
ریشه کلمه:
مزق (۴ بار)
مَزْق و تَمْزیق به معنی پاره کردن و متلاشی کردن است . یعنی جریان قوم سباء را خبرهای تازه گرداندیم که زبانزد مردم شدند و آنها را بطور کامل پراکنده و دیار بدیار کردیم. بنابر آنکه «ممزق» مصدر باشد نه اسم مکان. . آیه قول منکرین معاد است که به یکدیگر میگفتند: آیا دلالت نکنیم شما را به مردیکه میگوید: آنگاه که بطور کامل متلاشی و پراکنده شدید حتما شما در خلقت تازهای بوجود خواهید آمد؟ ممکن است «ممزق» را در هر دو آیه اسم مکان گرفت یعنی درهر محل متلاشی شدن.
wikialkb: مُمَزّق
کلمات دیگر: