کلمه جو
صفحه اصلی

انبوی

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) در ترکیب بجای (انبوینده ) آید : دست انبوی زرد انبوی گل انبوی . ۲ - بوی دهنده (خوب یا بد ). ۳ - چیزی که بدبو باشد .

فرهنگ معین

( اَ ) ۱ - (ص فا. ) ۱ - بوی دهنده (خوب یا بد ). ۲ - چیزی که بدبو باشد.

لغت نامه دهخدا

انبوی. [ اَم ْ بوی ْ ] ( اِ ) به معنی بوی کردن باشد. ( برهان قاطع ). بو کردن. ( انجمن آرا ). انبوییدن. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) چیزی را گویند که ببوی آمده و گندیده باشد. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). بوی گرفته بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 520 ). بوی ناک چیزی باشد. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بوی گرفته. ( صحاح الفرس از یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ اوبهی ). گندیده. ( انجمن آرا ). چیزی که بدبو باشد. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) مطلق بوی را نیز گویند. ( برهان قاطع ). مطلق بوی خواه بوی خوب ویا بد. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) بوی دهنده ( خوب یا بد ). ( فرهنگ فارسی معین ). هر آنچه بوی افشاند. ( ناظم الاطباء ). || بوی کننده را گویند که فاعل باشد. ( از برهان قاطع ). در ترکیب بجای انبوینده آید. دست انبوی ، زردانبوی ، گل انبوی . ( فرهنگ فارسی معین ). || ( فعل )امر به معنی بوی کردن هم هست یعنی بوی کن و ببوی. ( از برهان قاطع ). رجوع به انبوهیدن و انبوییدن شود.


کلمات دیگر: