کلمه جو
صفحه اصلی

مموه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - زر اندوده آب زر داده . ۲ - خوش ظاهر و بد باطن . ۳ - دروغ راست نما : [ ملک گفت : می خواهی تا ما را ملک تلقین کنی و کفایت مموه و مزور خود بر مردمان عرض دهی ? ] ( کلیله . مصحح مینوی ۳۸۳ )
آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد . حکیم مموه حکیمی که سفسطه می کند . یا آنکه زر اندود و یا سیم اندود می کند .

فرهنگ معین

(مُ مَ وَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - زراندود، آب زر داده . ۲ - خوش ظاهر و بد باطن .

لغت نامه دهخدا

مموه. [ م ُ م َوْ وَه ْ ] ( ع ص ) خبر آمیخته از راست و دروغ. ( ناظم الاطباء ). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. ( از اقرب الموارد ) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. ( سندبادنامه ص 242 ). || مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). زراندودکرده. ( دهار ). زراندود و ملمع کرده شده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مزخرف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || قلابی و تقلب کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || هر چیز مغشوش و ناراست. ( ناظم الاطباء ) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. ( جهانگشای جوینی ). || ( اصطلاح بدیع ) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن ، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. ( جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون ).

مموه. [ م ُ م َوْ وِه ْ ] ( ع ص ) آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد. ( ناظم الاطباء ).
- حکیم مموه ؛ حکیمی که سفسطه میکند.
|| آنکه زراندودو یا سیم اندود میکند. ( ناظم الاطباء ). || تلبیس کننده. ( ناظم الاطباء ). مردم فریب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مموه . [ م ُ م َوْ وَه ْ ] (ع ص ) خبر آمیخته از راست و دروغ . (ناظم الاطباء). دروغی که بفریب آن را مانند راست گردانیده باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خبری که در آن تزویر و تلبیس باشد. (از اقرب الموارد) : از این ترهات مموه ومزخرفات مزور چندان ایراد کرد که زن بدان راضی شد که در وقت برود و او را ببیند. (سندبادنامه ص 242). || مس و یا آهن زراندود و یا سیم اندود کرده شده و تلبیس کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زراندودکرده . (دهار). زراندود و ملمع کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مزخرف . (یادداشت مرحوم دهخدا). || قلابی و تقلب کرده شده . (ناظم الاطباء). || هر چیز مغشوش و ناراست . (ناظم الاطباء) : حوالت این حالت مموه پیغمبران منزه کردند. (جهانگشای جوینی ). || (اصطلاح بدیع) در فن بدیع، آن است که در نظم الفاظ فصیح ترکیب آرد، چنانکه در خواندن ، شعر غرا نماید اما بی معنی و نامفید بود. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون ).


مموه . [ م ُ م َوْ وِه ْ ] (ع ص ) آنکه قول وی آمیخته از راست و دروغ باشد. (ناظم الاطباء).
- حکیم مموه ؛ حکیمی که سفسطه میکند.
|| آنکه زراندودو یا سیم اندود میکند. (ناظم الاطباء). || تلبیس کننده . (ناظم الاطباء). مردم فریب . (یادداشت مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

۱. زراندود یا سیم اندودشده.
۲. آنچه ظاهرش خوب و باطنش بد باشد، دروغین.


کلمات دیگر: