کلمه جو
صفحه اصلی

ممتع


مترادف ممتع : پر، وافی، پربهره، سودمند، نافع

عربی به فارسی

لذت بخش , لذت بردني


مترادف و متضاد

۱. پر، وافی
۲. پربهره، سودمند، نافع


فرهنگ فارسی

آنکه بهره می دهد، آنکه منتفع می سازد، آنکه تمتع می برد
( اسم ) ۱ - آنکه بهره میدهد آنکه منتفع می گرداند : [ کتابی بسیار ممتع است ] ۲ - آنکه بهره می برد نفع برنده : [ سلطان سنجر ... ممتع بطول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع اموال و فتح دیار و بلاد .. ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا. خاور . ۴۴ )
برخورداری یافته . برخوردار .

فرهنگ معین

(مُ مَ تِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) آن که بهره می دهد.

لغت نامه دهخدا

ممتع. [ م ُ م َت ْ ت ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تمتیع.آنکه منتفع می گرداند. ( ناظم الاطباء ). بهره دهنده. برخورداری دهنده : بوالقسم خلیک که ندیم امیریوسف بود، مردی ممتع و بکار آمده هم خدمت کسی نکرد. ( تاریخ بیهقی ص 255 ). || آنکه تمتع می برد. ( ناظم الاطباء ). بهره یابنده. برخوردار. برخورداری یابنده : سلطان سنجر... ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع اموال و فتح دیار و بلاد. ( سجلوقنامه ظهیری ص 44 ). رجوع به مُمَتَّع و تمتیع شود.

ممتع. [ م ُ م َت ْ ت َ ] ( ع ص ) برخورداری یافته. برخوردار :
صاحب عباد وقت باد ممتع در او
صف زده در خدمتش اهل هنر چون عباد.
سوزنی.
ممتع دارش از بخت و جوانی
ز هر چیزش فزون ده زندگانی.
نظامی.
خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد.
سعدی ( گلستان ).
و از دنیا ممتع و مرفه گردانیدند. ( تاریخ قم ص 216 ).

ممتع. [ م ُ م َت ْ ت َ ] (ع ص ) برخورداری یافته . برخوردار :
صاحب عباد وقت باد ممتع در او
صف زده در خدمتش اهل هنر چون عباد.

سوزنی .


ممتع دارش از بخت و جوانی
ز هر چیزش فزون ده زندگانی .

نظامی .


خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد.

سعدی (گلستان ).


و از دنیا ممتع و مرفه گردانیدند. (تاریخ قم ص 216).

ممتع. [ م ُ م َت ْ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تمتیع.آنکه منتفع می گرداند. (ناظم الاطباء). بهره دهنده . برخورداری دهنده : بوالقسم خلیک که ندیم امیریوسف بود، مردی ممتع و بکار آمده هم خدمت کسی نکرد. (تاریخ بیهقی ص 255). || آنکه تمتع می برد. (ناظم الاطباء). بهره یابنده . برخوردار. برخورداری یابنده : سلطان سنجر... ممتع به طول عمر و طیب عیش و نشر ذکر و جمع اموال و فتح دیار و بلاد. (سجلوقنامه ٔ ظهیری ص 44). رجوع به مُمَتَّع و تمتیع شود.


فرهنگ عمید

۱. آن که بهره می دهد، آن که فایده می رساند.
۲. آن که تمتع می برد، بهره ور.


کلمات دیگر: