رخت , اسباب , اراستن , پوشاندن , جامه , جامه لباس , ملبوس , پوشاک , لباس , پوشيدن , در بر کردن , بر سر گذاشتن , پاکردن (کفش و غيره) , عينک يا کراوات زدن , فرسودن , دوام کردن
ملابس
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع ملبس پوشاکها لباسها : [ روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی . ] ( لباب الالباب . نف . ۲۳ )
آنکه مخالطه می کند در صحبت کسی . یا همراه . قرین ملازم : شک نیست که شیر به شعاردین و تحنف و قناعت و تعفف که ملابس آن است بر همه ملوک سباع فضیلت شایع دارد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- ملابس الظلمانیة ؛ مراد علائق جسمانی و مادیات است. ( فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
ملابس. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) آنکه مخالطه می کند در صحبت کسی. ( ناظم الاطباء ). || همراه. قرین. ملازم : شک نیست که شیر به شعار دین و تحنف و قناعت و تعفف که ملابس آن است بر همه ملوک سباع فضیلت شایع دارد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 223 ). || کوشش کننده و رنج برنده در کاری. عهده دار. متصدی. سرپرست : پدرش در خدمت حسام الدوله تاش ، ملابس دیوان رسائل بود... ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283 ). و رجوع به ملابست شود.
ملابس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ ملبس [ م َ ب َ /م ِ ب َ ] . (از اقرب الموارد). ج ِ ملبس که به معنی پوشش و لباس است . (غیاث ) (آنندراج ). پوشاکها و لباسها. (ناظم الاطباء) : دیگر گروه رهبان اند... که حلالهای مطاعم و ملابس و معایش بر خویشتن حرام کردند. (کشف الاسرار ج 3 ص 598). فواحش آشکارا محرمات مطاعم اند و ملابس چون ابریشم آزاد بر مردان ... (کشف الاسرارج 3 ص 598). روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی . (لباب الالباب چ نفیسی ص 23). طهارت ذیل و نقاوت جیب من از این معانی مقرر و مصور است و عرض من از معارض و ملابس تلبیس مستغنی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 26 و 27). خسرو او را با ساز واهبت و جلال و ابهت در ملابس تمکین و معارض تزیین با خانه فرستاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 115). چون آهو درآید مجالس را در ملابس هیبت و وقار بیند. (مرزبان نامه ایضاً ص 163). چه او را در مآکل و ملابس و همه ٔ حالات به علاءالدین مشتبه بایستی زیست . (جهانگشای جوینی ).
- ملابس الظلمانیة ؛ مراد علائق جسمانی و مادیات است . (فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
ملابس . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) آنکه مخالطه می کند در صحبت کسی . (ناظم الاطباء). || همراه . قرین . ملازم : شک نیست که شیر به شعار دین و تحنف و قناعت و تعفف که ملابس آن است بر همه ٔ ملوک سباع فضیلت شایع دارد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 223). || کوشش کننده و رنج برنده در کاری . عهده دار. متصدی . سرپرست : پدرش در خدمت حسام الدوله تاش ، ملابس دیوان رسائل بود... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 283). و رجوع به ملابست شود.
فرهنگ عمید
مَلبس#NAME?