جمع ملعب
( اسم ) ۱ - بازی کننده . ۲ - مرد شوخی کننده با زن .
( اسم ) ۱ - بازی کننده . ۲ - مرد شوخی کننده با زن .
ملاعب
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مَ عِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ملعب .
لغت نامه دهخدا
ملاعب. [ م َ ع ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَلعَب. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بازیگاهها :
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین.
- ترکته فی ملاعب الجن ؛ او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. ( از اقرب الموارد ).
- ملاعب الریح ؛ نوردهای باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. ( از اقرب الموارد ).
|| بازیها. ( غیاث ).
ملاعب. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) بازیگر. بازی کننده :
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 436 ).
در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 210 ).- ترکته فی ملاعب الجن ؛ او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. ( از اقرب الموارد ).
- ملاعب الریح ؛ نوردهای باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. ( از اقرب الموارد ).
|| بازیها. ( غیاث ).
ملاعب. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) بازیگر. بازی کننده :
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
عمعق ( دیوان چ نفیسی ص 198 ).
ملاعب . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مَلعَب . (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها :
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین .
در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210).
- ترکته فی ملاعب الجن ؛ او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست . (از اقرب الموارد).
- ملاعب الریح ؛ نوردهای باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن . (از اقرب الموارد).
|| بازیها. (غیاث ).
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین .
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436).
در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210).
- ترکته فی ملاعب الجن ؛ او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست . (از اقرب الموارد).
- ملاعب الریح ؛ نوردهای باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن . (از اقرب الموارد).
|| بازیها. (غیاث ).
ملاعب . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) بازیگر. بازی کننده :
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 198).
فرهنگ عمید
= ملعب
۱. بازی کننده.
۲. شوخی کننده.
۱. بازی کننده.
۲. شوخی کننده.
ملعب#NAME?
۱. بازی‌کننده.
۲. شوخی‌کننده.
پیشنهاد کاربران
ورزشگاه ها
کلمات دیگر: