کلمه جو
صفحه اصلی

مقیر

فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) قیر اندوده .

فرهنگ معین

(مُ قَ یَّ ) (اِمف . ص . ) قیراندود.

لغت نامه دهخدا

مقیر. [ م ُ ق َی ْ ی َ ] ( ع ص ) قیراندود. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
رهی صعب و شبی تاریک و تیره
هوا چون قیر وزو هامون مقیر.
منوچهری.
از لشکر زنگیش رخ روز مقیر
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر.
ناصرخسرو.
به لؤلؤ از او فرق گردون مزین
به قیرو از او روی عالم مقیر.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: