کلمه جو
صفحه اصلی

ملتحم

فارسی به انگلیسی

healing or connective


healed or healing, connective, healing or connective

فرهنگ فارسی

لحیم شده، جوش خورده، بهم پیوسته، جراحتی که سر آن بهم آمده وجوش خورده باشد
( اسم ) ۱ - لحیم شده چسبیده بهم پیوسته . ۲ - زخمی که سر آن بهم آمده و التیام یافته .

فرهنگ معین

(مُ تَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - لحیم شده ، به هم پیوسته . ۲ - زخمی که سر آن به هم آمده و التیام یافته .

لغت نامه دهخدا

ملتحم. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) جراحت کفشیرگرفته. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- ملتحم شدن جراحت ؛ درست شدن آن. پیوسته شدن آن. سر استوار کردن آن. سر به هم آوردن ریش. ملتئم شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| سخت گرداننده جنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مأخوذ از تازی ، کفشیرگرفته و لحیم شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

لحیم شده، جوش خورده، به هم پیوسته.


کلمات دیگر: