کلمه جو
صفحه اصلی

ولف

فرهنگ فارسی

بخور مریم خبز المشایخ .

لغت نامه دهخدا

ولف. [ وَ ] ( ع مص ) وِلاف. اِلاف. ولیف. پی درپی درخشیدن برق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

ولف. [ وُ ] ( اِ ) بخور مریم. خبزالمشایخ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

ولف. [ وُ ] ( اِخ ) فریتس. دانشمند آلمانی ، ترتیب دهنده فهرست لغات شاهنامه فردوسی است و آن کاری بس ارجمند و عظیم است.

ولف . [ وَ ] (ع مص ) وِلاف . اِلاف . ولیف . پی درپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


ولف . [ وُ ] (اِ) بخور مریم . خبزالمشایخ . (یادداشت مرحوم دهخدا).


ولف . [ وُ ] (اِخ ) فریتس . دانشمند آلمانی ، ترتیب دهنده ٔ فهرست لغات شاهنامه ٔ فردوسی است و آن کاری بس ارجمند و عظیم است .


دانشنامه عمومی

ولف می تواند به موارد زیر اشاره کند:
ولف (گروه)، نام یک گروه هوی /اسپید متال سوئدی
جایزه ولف
جایزه ولف در فیزیک
فریتز ولف، خاورشناس و زبان شناس آلمانی
قانون ولف
ولف هافمن، نوازنده گیتار
کریستا ولف، نویسندهٔ زن آلمانی قرن بیستم
ویرجینیا وولف، نویسنده انگلیسی
دودمان وِلف، دودمان اروپایی


کلمات دیگر: