کلمه جو
صفحه اصلی

ملقی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - اندازنده ( بر زمین و جز آن ) ۲ - املائ کننده .
انداخته شده و افکنده شده یا به نشانه زده شده .

فرهنگ معین

(مُ قا ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - انداخته شده (بر زمین و جز آن ). ۲ - املاء کرده .
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - اندازنده (بر زمین و جز آن ). ۲ - املاء کننده .

(مُ قا) [ ع . ] (اِمف .) 1 - انداخته شده (بر زمین و جز آن ). 2 - املاء کرده .


(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - اندازنده (بر زمین و جز آن ). 2 - املاء کننده .


لغت نامه دهخدا

ملقی. [ م َ ی ی / م َ قا ] ( ع ص ) رجل ملقی ، مرد بسیار درافتاده در نیکی و بدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ملقی. [ م ُ ل َق ْ قا / م ُ قا ] ( ع ص ) مردبسیارخیر و بسیارشر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

ملقی. [ م ُ قا ] ( ع اِ ) جایی که در آن چیزی می افکنند. ( ناظم الاطباء ): هذا ملقی الکناسات ؛ یعنی محل ریختن زباله است. و فناؤه ملقی الرحال ؛ یعنی آستانه وی محل افکندن بار و بنه هاست و کنایه است از اینکه او بسیارمیهمان است. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) افتاده از تب. ( ناظم الاطباء ).

ملقی. [ م َ قا ] ( ع اِ ) شعبه سر زهدان. ملقاة. ج ، ملاقی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || جای و مکان. ( ناظم الاطباء ). جای ملاقات. ( از اقرب الموارد ). || جای بز کوهی از کوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ملقی. [ م ُ ] ( ع ص ) اندازنده و افکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : فلما جاء السحرة قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون. ( قرآن 80/10 ). قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون نحن الملقین. ( قرآن 115/7 ).

ملقی. [ م ُل َق ْ قا ] ( ع ص ) انداخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تلقیة شود.

ملقی. [ م َ قی ی ] ( ع ص ) انداخته شده و افکنده شده. || به نشانه زده شده. ( ناظم الاطباء ).

ملقی . [ م َ قا ] (ع اِ) شعبه ٔ سر زهدان . ملقاة. ج ، ملاقی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || جای و مکان . (ناظم الاطباء). جای ملاقات . (از اقرب الموارد). || جای بز کوهی از کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ملقی . [ م َ قی ی ] (ع ص ) انداخته شده و افکنده شده . || به نشانه زده شده . (ناظم الاطباء).


ملقی . [ م َ ی ی / م َ قا ] (ع ص ) رجل ملقی ، مرد بسیار درافتاده در نیکی و بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ملقی . [ م ُ ] (ع ص ) اندازنده و افکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : فلما جاء السحرة قال لهم موسی القوا ما انتم ملقون . (قرآن 80/10). قالوا یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون نحن الملقین . (قرآن 115/7).


ملقی . [ م ُ قا ] (ع اِ) جایی که در آن چیزی می افکنند. (ناظم الاطباء): هذا ملقی الکناسات ؛ یعنی محل ریختن زباله است . و فناؤه ملقی الرحال ؛ یعنی آستانه ٔ وی محل افکندن بار و بنه هاست و کنایه است از اینکه او بسیارمیهمان است . (از اقرب الموارد). || (ص ) افتاده از تب . (ناظم الاطباء).


ملقی . [ م ُ ل َق ْ قا / م ُ قا ] (ع ص ) مردبسیارخیر و بسیارشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


ملقی . [ م ُل َق ْ قا ] (ع ص ) انداخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلقیة شود.



کلمات دیگر: