کلمه جو
صفحه اصلی

شستی

فارسی به انگلیسی

button, key, push button


button, key, push button, push-button

push-button


مترادف و متضاد

push-button (اسم)
دکمه فشاری، دکمه زنگ اخبار، شستی، وسایل خودکار

فرهنگ فارسی

اهرمی در برخی از سازها که نوازنده برای تولید صوتی معین روی آن فشار می‌آورد


۱ - چهار چوبه قاب . ۲ - استخوان بندی آهنی که همه قسمتهای دیگر اتومبیل روی آن قرار میگیرد و آن عبارتست از دو تیر آهن که در طول اتومبیل قرار داده شده و تعداد متغیری از بستهای آهنی بنام تراورس که این دو تیر آهن را به هم وصل کرده و نمی گذارد از هم جدا شوند . ۳ - اتومبیل کاملی که فقط اتاق نداشته باشد دستگاه بی اطاق . ۴ - قابی است که شیشه عکس و کاغذ حساس را در آن جای دهند تا بر اثر تابش نور تصویر به دست آید قید عکاسی . ۵ - کاردی آهنی که حروف چیده شده را فشرده می سازد . توضیح برای نمره زنی دفتری بزرگ و مانند آن که چند شماره در جاهای مختلف باید زده شود سری نمره ها را به فواصل منطبق با محلهایی که در نظر باید چاپ شود در کادری آهنی ( موسوم به رامگا ) می بندند و هر نوبت که در زیر ماشین فشاری به آن ها وارد شود شماره چاپ می گردد و در عین حال نمره عوض می شود . این عمل را نیز در ایران شاسی یا شستی گوید .

فرهنگ معین

(شَ) 1 - (ص نسب .) منسوب به شست . 2 - (اِ.) تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشة شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است . نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیلة قلم مو رنگ ها ی لازم را مخلوط می کند و رنگ منظور را آم اده می سازد و سپس آن را به کار می برد. 3 - اشاره با شست به سیمِ بم .


(شَ ) ۱ - (ص نسب . ) منسوب به شست . ۲ - (اِ. ) تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگ های مختلف روی آن چیده شود. در یک گوشة شستی بریدگی ای وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است . نقاش به هنگام کار بر روی شستی به وسیلة قلم مو رنگ ها ی لازم را مخلوط می کند و رنگ منظ

لغت نامه دهخدا

شستی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) منسوب به شست. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از دوخت. چون : جامه شستی و قبای شستی. ( آنندراج ) :
بتی که از لب خویش است می پرستی او
کشد به دام پری را قبای شستی او.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
جامه شستی خود دام تماشایی کن
در لباس قلمی مشق خودآرایی کن.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) ( اصطلاح نقاشی ) تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگهای مختلف بر روی آن چیده شود. در یک گوشه شستی بریدگی وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است. نقاش به هنگام کار بر روی شستی بوسیله قلم مو رنگهای لازم را مخلوطکند و رنگ منظور را آماده سازد و سپس آن را بکار برد. ( فرهنگ فارسی معین ) : مثل اینکه نقاشی ته رنگهای روی تخته شستی خودش را به هم مخلوط کرده باشد. ( سایه روشن صادق هدایت ص 11 ). || ( اصطلاح موسیقی ) اشاره با شست به سیم بم. ( فرهنگ فارسی معین ).

شستی. [ ش َ ] ( از فرانسوی ، اِ ) شکسته کلمه شاسی فرانسه. جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شاسی شود.

شستی . [ ش َ ] (از فرانسوی ، اِ) شکسته ٔ کلمه ٔ شاسی فرانسه . جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شاسی شود.


شستی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شست . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از دوخت . چون : جامه ٔ شستی و قبای شستی . (آنندراج ) :
بتی که از لب خویش است می پرستی او
کشد به دام پری را قبای شستی او.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


جامه ٔ شستی خود دام تماشایی کن
در لباس قلمی مشق خودآرایی کن .

محمدسعید اشرف (از آنندراج ).


|| (اِ) (اصطلاح نقاشی ) تخته ای بیضی یا مستطیل که رنگهای مختلف بر روی آن چیده شود. در یک گوشه ٔ شستی بریدگی وجود دارد که جای شست دست چپ نقاش است . نقاش به هنگام کار بر روی شستی بوسیله ٔ قلم مو رنگهای لازم را مخلوطکند و رنگ منظور را آماده سازد و سپس آن را بکار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : مثل اینکه نقاشی ته رنگهای روی تخته ٔ شستی خودش را به هم مخلوط کرده باشد. (سایه روشن صادق هدایت ص 11). || (اصطلاح موسیقی ) اشاره با شست به سیم بم . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد.
۲. نوعی دوخت لباس: جامهٴ شستی.
۳. کلید قطع ووصل.

فرهنگستان زبان و ادب

{key} [موسیقی] اهرمی در برخی از سازها که نوازنده برای تولید صوتی معین روی آن فشار می آورد


کلمات دیگر: