کلمه جو
صفحه اصلی

الج

فرهنگ فارسی

( آلج ) ( اسم ) اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
ستیهنده تر

لغت نامه دهخدا

الج . [ اَ ] (اِ) لبلاب . (فهرست مخزن الادویه ). زُعرور. (منتهی الارب ) (تفلیسی ) (اوبهی ).


الج . [ اَ ] (ص ، اِ) مردم صاحب غرور و متکبر را گویند. (برهان ) (هفت قلزم ). || (اِ) خرامیدن بناز و تنعم را نیز گفته اند. (برهان ).


الج . [ اَ ل َج ج ] (ع ن تف ) ستیهنده تر.
- امثال :
الج من الحمی .
الج من الخنفسا .
الج من الذباب .
الج من الکلب . رجوع شود به مجمع الامثال میدانی .


( آلج ) آلج. [ ل ِ ] ( اِ ) زعرور. آلوج. آژدف. ( زمخشری ).
الج. [ اَ ] ( ص ، اِ ) مردم صاحب غرور و متکبر را گویند. ( برهان ) ( هفت قلزم ). || ( اِ ) خرامیدن بناز و تنعم را نیز گفته اند. ( برهان ).

الج. [ اَ ] ( اِ ) لبلاب. ( فهرست مخزن الادویه ). زُعرور. ( منتهی الارب ) ( تفلیسی ) ( اوبهی ).

الج. [ اَ ل َج ج ] ( ع ن تف ) ستیهنده تر.
- امثال :
الج من الحمی .
الج من الخنفسا.
الج من الذباب .
الج من الکلب . رجوع شود به مجمع الامثال میدانی.

دانشنامه عمومی

جوی آب اصلی که آب را از تلمبه یا مادی به مزرعه می رساند



کلمات دیگر: