مترادف خمیره : ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، جوهر، جوهره، مایه، اساس، رکن، ترکیب
برابر پارسی : سرشت
natural disposition, stamp, mettle, grain
makings, mettle, mold, nature, stuff
ترش شدن , مخمرشدن , ور امدن , برانگيزاندن , تهييج کردن , ماده تخمير , مايه , جوش , خروش , اضطراب , مخمر , خميرمايه , خميرترش , تخميرشدن
ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد
جوهر، جوهره
مایه
اساس، رکن
ترکیب
۱. ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد
۲. جوهر، جوهره
۳. مایه
۴. اساس، رکن
۵. ترکیب
مواد ریزدانه که قطعات بزرگتر رسوب یا سنگهای رسوبی را به هم میپیوندد
خمیرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) خمیرمایه . برازده . مایه خمیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || طبیعت . طبع. طینت . طویت . کیان . کینونت . فطرت . نهاد. گهر. گوهر. خلقت . جبلت . آب و گل . ذات . (یادداشت بخط مؤلف ). || مقوا که کنند نه از کاغذهای برهم نهاده ٔ چسبانیده بلکه از خمیر مایه ٔ کاغذ. (یادداشت بخط مؤلف ).
۱ذات – سرشت ۲آردی که زیاد ساییده شده باشد ۲تن – کالبد