کلمه جو
صفحه اصلی

خمیره


مترادف خمیره : ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد، جوهر، جوهره، مایه، اساس، رکن، ترکیب

برابر پارسی : سرشت

فارسی به انگلیسی

spirit, natural disposition, mettle, grain, makings, mold, nature, stuff, stamp

natural disposition, stamp, mettle, grain


makings, mettle, mold, nature, stuff


فارسی به عربی

طبیعة , قوة الشخصیة

عربی به فارسی

ترش شدن , مخمرشدن , ور امدن , برانگيزاندن , تهييج کردن , ماده تخمير , مايه , جوش , خروش , اضطراب , مخمر , خميرمايه , خميرترش , تخميرشدن


مترادف و متضاد

nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

essence (اسم)
خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین

mettle (اسم)
غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره

dough (اسم)
خمیر، پول، خمیره

ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد


جوهر، جوهره


مایه


اساس، رکن


ترکیب


۱. ذات، سرشت، طبیعت، طینت، نهاد
۲. جوهر، جوهره
۳. مایه
۴. اساس، رکن
۵. ترکیب


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خمیر ترش خمیر مایه . ۲ - سرشت طینت . ۳ - رکن اسطقس اساس هر چیز . ۴ - مجموع. معتقدات یک مکتب فلسفی خمیر. خسروانبین .

مواد ریزدانه که قطعات بزرگ‌تر رسوب یا سنگ‌های رسوبی را به ‌هم می‌پیوندد


فرهنگ معین

(خَ رِ ) [ ع . خمیرة ] (اِ. ) ۱ - خمیرترش . ۲ - سرشت ، طبع .

لغت نامه دهخدا

( خمیرة ) خمیرة. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) خمیرمایه. برازده. مایه خمیر. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || طبیعت. طبع. طینت. طویت. کیان. کینونت. فطرت. نهاد. گهر. گوهر. خلقت. جبلت. آب و گل. ذات. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مقوا که کنند نه از کاغذهای برهم نهاده چسبانیده بلکه از خمیر مایه کاغذ. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خمیرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) خمیرمایه . برازده . مایه خمیر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || طبیعت . طبع. طینت . طویت . کیان . کینونت . فطرت . نهاد. گهر. گوهر. خلقت . جبلت . آب و گل . ذات . (یادداشت بخط مؤلف ). || مقوا که کنند نه از کاغذهای برهم نهاده ٔ چسبانیده بلکه از خمیر مایه ٔ کاغذ. (یادداشت بخط مؤلف ).


فرهنگ عمید

سرشت، طینت.

دانشنامه عمومی

خمیره (زمین شناسی). خمیرهٔ یک سنگ (به انگلیسی: Matrix)، خردترین تودهٔ ماده است که می تواند دانه های بزرگ یا بلورها را به همراه دانه های ریز ماده در خود جای دهد. خمیرهٔ سنگ آذرین خود از بلورهای ریزدانه، معمولاً میکروسکوپی، ساخته شده است که بلورهای بزرگتر در میان آن ها تعبیه شده است. بافت سنگ سماق نشان دهندهٔ چندین مرحله سردشدگی تفتال است. برای نمونه الماس های آفریقای جنوبی معمولاً از خمیره ای از سنگ رس هوازده شده مانندی (کیمبرلیت) معروف به خاک زرد بدست می آید.
ویکی پدیای فرانسوی
ویکی پدیای انگلیسی
خمیرهٔ سنگ های رسوبی مواد رسوبی ریزدانه ای مانند رس یا لای اند که دانه های درشت تر در آن ها جای گرفته اند. همچنین گاهی به سنگی که سنگواره در آن پدید آمده بود هم خمیره گفته می شد.

فرهنگستان زبان و ادب

{matrix , groundmass} [زمین شناسی] مواد ریزدانه که قطعات بزرگ تر رسوب یا سنگ های رسوبی را به هم می پیوندد

گویش مازنی

/Khamire/ ذات – سرشت - آردی که زیاد ساییده شده باشد - تن – کالبد

۱ذات – سرشت ۲آردی که زیاد ساییده شده باشد ۲تن – کالبد


جدول کلمات

خمیر ترش


کلمات دیگر: