کلمه جو
صفحه اصلی

ترشرو


مترادف ترشرو : اخمو، بداخم، بدعنق، تندمزاج، عبوس، کج خلق

متضاد ترشرو : ابروگشاده، خوش رو

فارسی به انگلیسی

austere, crabbed, dour, glum, grouchy, grumpy, ill-tempered, stern, surly, vinegary


peevish, crabbed, austere, dour, glum, grouchy, grumpy, ill-tempered, stern, surly, vinegary, po-faced, sour - faced, sourpuss, acidulous, morose

acidulous, morose, sour-faced, peevish


فارسی به عربی

اصرار , حاد الطبع , حامض , خشن , صدی , عنید , کییب , مزاجی

مترادف و متضاد

اخمو، بداخم، بدعنق، تندمزاج، عبوس، کج‌خلق ≠ ابروگشاده، خوش‌رو


acid (صفت)
ترش، سرکه مانند، دارای خاصیت اسید، ترشرو، بد اخلاق

vinegary (صفت)
ترش، سرکهای، ترشرو

angry (صفت)
دردناک، ترشرو، خشمگین، خشمناک، دژم، اوقات تلخ، رنجیده، قرمز شده، ورم کرده، براشفته، متغیر

grumpy (صفت)
ترشرو، بد خلق

moody (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، اخمو

morose (صفت)
ترشرو، کج خلق، عبوس، وسواسی

sullen (صفت)
ترشرو، کج خلق، عبوس، غیر معاشر

petulant (صفت)
ترشرو، کج خلق، ستیزه جو، زود رنج، شرم اور

crabbed (صفت)
ترشرو، کج خلق، تند مزاج

dogged (صفت)
ترشرو، یک دنده، سخت، سر سخت، لجوج

gloomy (صفت)
ترشرو، تاریک، تیره، غم افزا، افسرده، پکر، تاریکی افسرده کننده

sulky (صفت)
ترشرو، رنجیده، بد اخم، دلخور، عبوس، قهر

ill-humored (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خو، عبوس

chuffy (صفت)
ترشرو، بی تربیت، چاق و چله، کوتوله و چاق

rusty (صفت)
ترشرو، فرسوده، پوسیده، زنگ زده

mulish (صفت)
ترشرو، کله شق، چموش، لجوج، قاطر مانند

gruff (صفت)
ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت

huffy (صفت)
ترشرو، عصبانی

humpy (صفت)
ترشرو، خمیده، اخمو، دارای برامدگی، قوزدار

pettish (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، ستیزه جو، زود رنج، جوشی

huffish (صفت)
ترشرو، عصبانی

ill-humoured (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خو، عبوس

ill-natured (صفت)
ترشرو، بد اخلاق، بد خلق، عبوس، بدطبیعت، بدباطن، بدسرشت

snuffy (صفت)
ترشرو، خشمگین، شبیه انفیه

vinegarish (صفت)
ترش، ترشرو

فرهنگ فارسی

بدخو، اخمو، کسی که اخم کندوروی خودراهم بکشد
آنکه دارای روی درهم کشیده بود ترش رخساره .

فرهنگ معین

(تُ رْ یا رُ ) (ص مر. ) بدخو.

لغت نامه دهخدا

ترشرو. [ ت ُ / ت ُ رُ رو ] ( ص مرکب ) آنکه دارای روی درهم کشیده بود. ( ناظم الاطباء ). ترش رخساره. ( مجموعه مترادفات ) :
ترشروئی ، ابوالعباس نامی
نشسته بر بساط آل عباس.
سوزنی.
چو مرد ترشروی تلخ گفتار
دم شیرین ز شیرین دید در کار.
نظامی.
می دود بی دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترشرو.
مولوی.
زین ترشرو خاک صورتها کنیم
خنده پنهانْش را پیدا کنیم.
مولوی.
- ترشرو بودن ؛ بدخلق بودن. روی در هم کشیده بودن :
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
همچو سرکه شکرگوئی نیست کس.
مولوی.

فرهنگ عمید

کسی که اخم کند و روی خود را درهم بکشد، بداخم، بدخو: مبر حاجت به نزدیک تُرُش روی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی: ۱۱۳ )، اگر حنظل خوری از دست خوش خوی / به از شیرینی از دست تُرُش روی (سعدی: ۱۱۲ ).

واژه نامه بختیاریکا

ترشنیده

پیشنهاد کاربران

عبوس

بد خلق

بداخلاق ( ( 😠 ) )

عبوس، اخمو

اخم آلوده


کلمات دیگر: