کلمه جو
صفحه اصلی

خفه


مترادف خفه : گلوفشرده، محتقن، مرده، تار، تاریک، دلگیر، گرفته

متضاد خفه : دل باز

برابر پارسی : خپه

فارسی به انگلیسی

stuffy, airless, close, poky, fuggy, stale, flood, suffocated, choked

suffocated, choked, close, stuffy


airless, close , poky


فارسی به عربی

خانق , رطب حار , فاسد

مترادف و متضاد

گلوفشرده، محتقن، مرده


تار، تاریک


دلگیر، گرفته


asphyxia (اسم)
خفگی، خفقان، خفه، اختناق، خناق، خناک

suffocation (اسم)
خفگی، خفقان، خفه، اختناق، خفه سازی

asthma (اسم)
خفه، آسم، تنگی نفس، نفس تنگی

hoarse (صفت)
خفه، خشن، زمخت، گرفته، خشن و ضعیف، خیلی نامرتب، خرخری

choked (صفت)
خفه

strangled (صفت)
خفه

suffocated (صفت)
خفه

choky (صفت)
خفه، گرفته، دم دار

stuffy (صفت)
اوقات تلخ، خفه، بد اخم، محافظه کار، دلتنگ کننده، لجوج

muggy (صفت)
گرم، خفه، گرفته

اسم ≠ دل‌باز


۱. گلوفشرده، محتقن، مرده
۲. تار، تاریک
۳. دلگیر، گرفته ≠ دلباز


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده ۲ ٠ - ( اسم ) فشردگی گلو .
سبک گردیدن سبک شدن و در خدمت

فرهنگ معین

(خَ فِ ) [ په . ] (ص . ) = خپه . خبه : ۱ - گلو فشرده ، کسی که به خفگی دچار شده باشد. ۲ - تاریک ، دلگیر. ۳ - دارای رطوبت و گرما یا آلودگی زیاد. ۴ - (عا. ) ساکت باش .

لغت نامه دهخدا

خفه. [ خ َف َ / ف ِ ] ( اِ ) خپه. فشردگی گلو. ( ناظم الاطباء ). خبه. خَبَک. خَباک. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی. || عطسه. || احتباس نفس. نفس بریده و دم گرفته. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گرفته. مقابل باز و صاف. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : رنگ این اطاق خفه است. صدای او خفه است.
- خفه خفه ؛ آهسته آهسته در سخن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- هوای خفه ؛ هوایی که دم کرده و نفس در آن تنگ میشود. هوای دم کرده. ( یادداشت بخط مؤلف ) : زیر آسمان گرم و هوای خفه برای سوسن یکنواخت و غم انگیز بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 12 ).
|| دلتنگ. دلگیر. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دورنمای شهر خفه ، مرموز... پیدا بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 10 ).
- اطاق خفه ؛ اطاق دلگیر.
|| تنگ خلق. کج خلق. ( از لغت محلی شوشتر ).
- خفه شدن ؛ تنگ خلق شدن. چون : از دست فلانی کم کم داشتم خفه می شدم.
- خفه کردن ؛ تنگ خلق کردن. عصبانی کردن. چون : حسن داشت کم کم مرا خفه می کرد.
|| گلوفشرده. ( ناظم الاطباء ). مرده بر اثر فشردن گلو.
- خفه شدن ؛ گلو فشردن و بر اثر آن مردن.
- خفه گردیدن ؛ خفه شدن. مردن بر اثر فشرده شدن گلو. ( یادداشت بخط مؤلف ). بسته شدن راه گلو :
برنجد گلویی که بی خون بود
خفه گردد ار خونش افزون بود.
نظامی.
- خفه نمودن ؛ خفه کردن.
|| سرفه. سعال. ( ناظم الاطباء ).

خفه. [ خ ُ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) سرفه. سعال. ( ناظم الاطباء ).

خفه. [ خ ِف ْ ف َ ] ( ع مص ) سبک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). سبک شدن و در خدمت. شتافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) سبکی. ( منتهی الارب ) ( دهار ).

خفه . [ خ َف َ / ف ِ ] (اِ) خپه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خبه . خَبَک . خَباک . (یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی . || عطسه . || احتباس نفس . نفس بریده و دم گرفته . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرفته . مقابل باز و صاف . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : رنگ این اطاق خفه است . صدای او خفه است .
- خفه خفه ؛ آهسته آهسته در سخن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- هوای خفه ؛ هوایی که دم کرده و نفس در آن تنگ میشود. هوای دم کرده . (یادداشت بخط مؤلف ) : زیر آسمان گرم و هوای خفه برای سوسن یکنواخت و غم انگیز بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 12).
|| دلتنگ . دلگیر. (یادداشت بخط مؤلف ) : دورنمای شهر خفه ، مرموز... پیدا بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 10).
- اطاق خفه ؛ اطاق دلگیر.
|| تنگ خلق . کج خلق . (از لغت محلی شوشتر).
- خفه شدن ؛ تنگ خلق شدن . چون : از دست فلانی کم کم داشتم خفه می شدم .
- خفه کردن ؛ تنگ خلق کردن . عصبانی کردن . چون : حسن داشت کم کم مرا خفه می کرد.
|| گلوفشرده . (ناظم الاطباء). مرده بر اثر فشردن گلو.
- خفه شدن ؛ گلو فشردن و بر اثر آن مردن .
- خفه گردیدن ؛ خفه شدن . مردن بر اثر فشرده شدن گلو. (یادداشت بخط مؤلف ). بسته شدن راه گلو :
برنجد گلویی که بی خون بود
خفه گردد ار خونش افزون بود.

نظامی .


- خفه نمودن ؛ خفه کردن .
|| سرفه . سعال . (ناظم الاطباء).

خفه . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع مص ) سبک گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). سبک شدن و در خدمت . شتافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) سبکی . (منتهی الارب ) (دهار).


خفه . [ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) سرفه . سعال . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی که دچار حالت خفگی شده باشد.
۲. فاقد هوا یا نور کافی.
۳. ویژگی صدای مبهم.

فرهنگ فارسی ساره

خپه


گویش مازنی

/Khafe/ خفه – اختلال در تنفس که سبب مرگ شود

خفه – اختلال در تنفس که سبب مرگ شود


واژه نامه بختیاریکا

خِفت

پیشنهاد کاربران

لال شو

در گویش خراسانی ( قاینات ) خُفّه یعنی سرفه
خُفّه کردن یعنی سرفه کردن
Khoffe

دم کرده - گرفته ( درباره هوا )


کلمات دیگر: