کلمه جو
صفحه اصلی

خوابیدن


مترادف خوابیدن : خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن ، دراز کشیدن، تعطیل شدن، راکد شدن، متوقف گشتن کار، فعالیت، کاهش یافتن، فرونشستن، آرمیدن، هم بسترشدن، هم خوابی کردن، بستری شدن، انبارشدن، ذخیره ش

متضاد خوابیدن : بیدار شدن

فارسی به انگلیسی

to sleep, to lie down, to run down, to stop, to brood, to sit, to subside, to be settled, to come to a standstill


bed, kip, sleep, slumber


to sleep, to lie down, to run down, stop, to lie dormant, to brood, sit, to stick, to subside, to droop, to come to a standstill, to be laid up, bed, kip, slumber, doss, to stop, to sit, to be settled

فارسی به عربی

اکذوبة , نوم

مترادف و متضاد

خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن، ≠ بیدار شدن


stop (فعل)
ایستادگی کردن، ایستادن، موقوف کردن، خواباندن، مانع شدن، خوابیدن، بند اوردن، متوقف ساختن، نگاه داشتن، از کار افتادن، پر کردن، تعطیل کردن، توقف کردن، مسدود ساختن، ایستاندن، سد کردن

bed (فعل)
خوابیدن، تشکیل طبقه دادن

kip (فعل)
خوابیدن، در بستر رفتن

doss (فعل)
خوابیدن

sleep (فعل)
خوابیدن، غنودن، خواب رفتن، خفتن

lie (فعل)
ماندن، خوابیدن، دروغ گفتن، واقع شدن، دراز کشیدن، قرار گرفتن، سخن نادرست گفتن، موقتا ماندن

go down (فعل)
فروکش کردن، خوابیدن، پایین رفتن، غرق شدن، روی کاغذ آمدن، غروب کردن

۱. خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن، ≠ بیدار شدن
۲. دراز کشیدن
۳. تعطیلشدن، راکد شدن، متوقف گشتن(کار، فعالیت)
۴. کاهش یافتن، فرونشستن
۵. آرمیدن
۶. همبسترشدن، همخوابی کردن،
۷. بستری شدن
۸. انبارشدن، ذخیره ش


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خوابید خوابد خواهد خوابید بخواب خوابنده خوابیده ) ۱ - بخواب رفتن خواب کردن خفتن خسبیدن . ۲ - آرام گرفتن ( فتنه و مانند آن ) . ۳ - متوقف شدن ( کار ساعت و غیره ) . ۴ - تعطیل شدن ( کارخانه موسسه و مانند آن ) .

منتقل کردن محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، مثلاً دیسک سخت، تا بعداً بتوان آنها را به وضعیت قبلی برگرداند، بی‌آنکه تغییری در روند کار برنامه‌ها حاصل شود متـ . خواب کردن


فرهنگ معین

(خا دَ ) (مص ل . ) ۱ - به خواب رفتن . ۲ - آرام گرفتن .

لغت نامه دهخدا

خوابیدن. [ خوا / خا دَ ] ( مص ) خفتن. خسبیدن. استراحت کردن.( ناظم الاطباء ). نوم. رقود. هجعت. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خوابانیدن. قرار دادن :
بخوابم تنش خوار بر خاک بر
سرش بسته آرم بفتراک بر.
اسدی.
زبر تخت بخوابید سهی سرو مرا
پیش نظارگیان پرده ز در بازکنید.
خاقانی.
|| فروافتادن. خراب. چون : خوابیدن دیوار. خوابیدن سقف. || ویران شدن. از بین رفتن. چون : قنات خوابید. || از کار افتادن. چون : حمام خوابید. || از حرکت بازایستادن. چون : ساعت خوابید. کارخانه خوابید. || از حالت ایستاده به زمین افتادن. چون : چادر خوابید. خیمه خوابید. || مکتنز بودن. چون : پولهای بسیاری از تجار ایرانی در بانکهای خارجی خوابیده است. || بازی نکردن مقامر در بعضی بازیهای ورق و منتظر حالی مساعدترشدن. || سر و کرخ و خدر شدن پا یا عضوی از اعضاء. || فرونشستن فتنه. چون : فتنه خوابید. || تنه درخت یا زرع به درازا بزمین دوسیدن. چون : درخت خوابید. ( یادداشت مؤلف ). || چشم برهم نهادن بی اعتنائی را. چشم خوابانیدن بی اعتنائی را. اهمیت ندادن :
از این جادوئیها بخوابید چشم
بجنگ اندر آئید یکسر بخشم.
فردوسی.
هر آن کس که او از گنه کار چشم
بخوابید و آسان فروخورد خشم.
فردوسی.
دگر آن که مغزش بجوشد ز خشم
بخوابد بخشم از گنه کار چشم.
فردوسی.
گر گرامی تر کسی زآن تو اندر کار دین
چشم را لختی بخوابد برکشی او را به دار.
فرخی.
|| زانوزدن بر زمین. از حالت ایستادن بهیئت خفته درآمدن. چون : شتر خوابید.

فرهنگ عمید

۱. به خواب رفتن، خفتن.
۲. [عامیانه، مجاز] آرام شدن، آرام گرفتن.
۳. دراز کشیدن.
۴. [عامیانه، مجاز] بستری بودن.
۵. [عامیانه، مجاز] انباشته شدن.
۶. [عامیانه، مجاز] متوقف یا تعطیل شدن.
۷. [عامیانه، مجاز] راکد شدن.

فرهنگستان زبان و ادب

{hibernate} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] منتقل کردن محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، مثلاً دیسک سخت، تا بعداً بتوان آنها را به وضعیت قبلی برگرداند، بی آنکه تغییری در روند کار برنامه ها حاصل شود متـ . خواب کردن

گویش اصفهانی

تکیه ای: behosi
طاری: hotmun
طامه ای: veɂotan
طرقی: hotmun
کشه ای: hotmun
نطنزی: hotan


واژه نامه بختیاریکا

( خوابیدِن ) اِلال به تی رَهدِن ( الال کردن ) ؛ تی گَرم کِردِن؛ خَوسیدِن؛ مِل نزِیدِن؛ وَستِن

جدول کلمات

رقاد

پیشنهاد کاربران

لالا کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در زبان اطفال شیرخواره و کمی بزرگتر، خفتن. خوابیدن .

یک کله افتادن

هجوع

retire=
get sleep=

خب کلمه ی مورد نیاز ما در اینجا : ( خوابیدن )
حالا اگر بخواهیم کلمه ی خوابیدن را به عربی تبدیل کنیم :

فارسی : خوابیدن⬅ عربی : اَلنوم
فارسی : خوابیدن ⬅ انگلیسی : sleeping

دیده بر هم نهادن ؛ دیده برهم بستن ؛ چشم برهم نهادن. کنایه از خوابیدن : در خدمت پدر نشسته بودم و همه ٔ شب دیده بر هم نبسته. ( گلستان ) .
چه داند لت انبانی از خواب مست
که بیچاره ای دیده بر هم نبست.

خفتن . . . . رقاد. . . . . نوم . . .


کلمات دیگر: