مترادف خوابیدن : خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن ، دراز کشیدن، تعطیل شدن، راکد شدن، متوقف گشتن کار، فعالیت، کاهش یافتن، فرونشستن، آرمیدن، هم بسترشدن، هم خوابی کردن، بستری شدن، انبارشدن، ذخیره ش
متضاد خوابیدن : بیدار شدن
to sleep, to lie down, to run down, to stop, to brood, to sit, to subside, to be settled, to come to a standstill
bed, kip, sleep, slumber
خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن، ≠ بیدار شدن
۱. خسبیدن، خفتن، غنودن به خواب فرو رفتن، لالا کردن، لالائی کردن، ≠ بیدار شدن
۲. دراز کشیدن
۳. تعطیلشدن، راکد شدن، متوقف گشتن(کار، فعالیت)
۴. کاهش یافتن، فرونشستن
۵. آرمیدن
۶. همبسترشدن، همخوابی کردن،
۷. بستری شدن
۸. انبارشدن، ذخیره ش
منتقل کردن محتویات حافظۀ موقت به حافظۀ ثابت، مثلاً دیسک سخت، تا بعداً بتوان آنها را به وضعیت قبلی برگرداند، بیآنکه تغییری در روند کار برنامهها حاصل شود متـ . خواب کردن
تکیه ای: behosi
طاری: hotmun
طامه ای: veɂotan
طرقی: hotmun
کشه ای: hotmun
نطنزی: hotan