کلمه جو
صفحه اصلی

خلع کردن


مترادف خلع کردن : برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ، کندن، برکندن، بیرون آوردن لباس و

متضاد خلع کردن : گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن

برابر پارسی : برکنار کردن

فارسی به انگلیسی

depose, expel, strip, unclothe, to depose

to depose


depose, expel, strip, unclothe


فارسی به عربی

اخلع

مترادف و متضاد

depose (فعل)
عزل نمودن، خلع کردن، عزل کردن

dethrone (فعل)
خلع کردن، عزل کردن

برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ≠ گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن


۱. برکنار کردن، معزول کردن، منفصل کردن، عزل کردن ≠ گماشتن، برگماشتن، منصوب کردن
۲. کندن، برکندن، بیرون آوردن (لباس و )


فرهنگ فارسی

بر کنار کردن معزول کردن

لغت نامه دهخدا

خلع کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر کنار کردن. معزول کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ). || برکندن. قلع کردن. || بیرون کشیدن. || بازکردن جامه را از تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی ساره

برکنار کردن


پیشنهاد کاربران

( در افغانستان ) سبک دوش کردن ( مودبانه )


کلمات دیگر: