کلمه جو
صفحه اصلی

خلاء


مترادف خلاء : بی هوا، پوچ، تهی، خلوتگاه

متضاد خلاء : ملا

برابر پارسی : پوچی، تهیگی

فارسی به انگلیسی

emptiness, vacuity, vacuum, hiatus, nothingness, void

فارسی به عربی

تثاوب , فراغ

مترادف و متضاد

vacancy (اسم)
جا، خالی بودن، جای خالی، محل، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی

vacuum (اسم)
فضای خارج از هوا یا جو زمین، خلاء، خلا، فضای خلا، فضای تهی، فضای مجوف، ظرف یا جای بی هوا

۱. بیهوا، پوچ، تهی
۲. خلوتگاه ≠ ملا


فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - جای خلوت . ۲ - مستراح . ۳ - فضا، فضای خالی از هوا.

لغت نامه دهخدا

خلاء. [ خ َ ] (ع اِ) آب دست جای . متوضاء. کنیف . مبرز. مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ).


خلاء. [ خ َ ] ( ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : مکان خلاء. || ( اِ ) خَلاَ. رجوع به خَلاء ( اِ ) در این لغت نامه شود.

خلاء. [ خ َ ] ( ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خلا الرجل بنفسه خلوة و خلاء. || افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت نمیکند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خلا الرجل خلاء.
- امثال :
خلأک عاقنی لحیأک ؛ در منزل خود هرگاه که تنها ماندی ملازم حیاء خود باش. || گذشتن. رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || رفتن. رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || فرستاده شدن. ( منتهی الارب ). رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || اقتصار کردن بر بعض طعام. منه : خلا علی بعض الطعام خلاء. || مردن. منه : خلا مکانه خلاء و خلواً. || گرد آمدن با کسی در خلوت. منه : خلابه ( الیه ، معه ) خلواً، خلاء خلوة. || تبری کردن از کار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خلا ( عن ، من ) الامر.
- امثال :
انامنک خلاء ؛ من از تو بری هستم و در این معنی مثنی و جمع نمیشود.
|| فرستادن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خلا عن الشی ٔ. || تهی بودن شکم از غذا و کیلوس. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ریشخند کردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خلابه ؛ ریشخند کرد بوی.

خلاء. [ خ َ ] ( ع اِ ) آب دست جای. متوضاء. کنیف. مبرز. مستراح. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خلاء. [ خ ِ ] ( ع مص ) خل ء. خلوء. رجوع به خلوء در این لغت نامه شود.

خلاء. [ خ َ ] (ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : مکان خلاء. || (اِ) خَلاَ . رجوع به خَلاء (اِ) در این لغت نامه شود.


خلاء. [ خ َ ] (ع مص ) تهی گردیدن آن منزل از اهل خود. منه : خلا المنزل من اهله خلواً و خلاء. || خلوت کردن کسی با مرد خود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا الرجل بنفسه خلوة و خلاء. || افتادن مرد بجایی تهی که کسی بوی مزاحمت نمیکند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلا الرجل خلاء.
- امثال :
خلأک عاقنی لحیأک ؛ در منزل خود هرگاه که تنها ماندی ملازم حیاء خود باش . || گذشتن . رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || رفتن . رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || فرستاده شدن . (منتهی الارب ). رجوع به خلوة در این لغت نامه شود. || اقتصار کردن بر بعض طعام . منه : خلا علی بعض الطعام خلاء. || مردن . منه : خلا مکانه خلاء و خلواً. || گرد آمدن با کسی در خلوت . منه : خلابه (الیه ، معه ) خلواً، خلاء خلوة. || تبری کردن از کار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلا (عن ، من ) الامر.
- امثال :
انامنک خلاء ؛ من از تو بری هستم و در این معنی مثنی و جمع نمیشود.
|| فرستادن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خلا عن الشی ٔ. || تهی بودن شکم از غذا و کیلوس . (یادداشت بخط مؤلف ). || ریشخند کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خلابه ؛ ریشخند کرد بوی .


خلاء. [ خ ِ ] (ع مص ) خل ء. خلوء. رجوع به خلوء در این لغت نامه شود.


فرهنگ فارسی ساره

پوچی، تهیگ


پیشنهاد کاربران

در پارسی " تهیک " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

کمبود

تهیگاه ( در برخی جاها با ادک چشم پوشی )

به ذیل کلمه خلا ( فضای خالی ) نگاه کنید.

از روی هوس
خالی از عشق
پوچ

در هنگام جدای یا ب جای طلاق به کار بردن چه معنای داره


کلمات دیگر: