مترادف حک : کندن، تراشیدن، بسودن، خراشیدن، ساییدن، کنده کاری، نقر
برابر پارسی : کندن، تراشیدن
rubbing, erasing, obliteration
abrasion
خراش , سايش , ساييدگي
ساييدن , خراشيدن زدودن , پاک کردن , حک کردن , سر غيرت اوردن , بر انگيختن , تحريک کردن , بافتن , کشبافي کردن , بهم پيوستن , گره زدن , بستن
کندن
تراشیدن
بسودن، خراشیدن، ساییدن
کندهکاری، نقر
۱. کندن
۲. تراشیدن
۳. بسودن، خراشیدن، ساییدن
۴. کندهکاری، نقر
برهمنمایی عنوان یا هرگونه متن نوشتاری و تصویر بر روی تصویر زمینه متـ . حک عنوان
میرخسرو (از آنندراج ).
ابوحیان شیرازی (از آنندراج ).
حک . [ ح ِک ک ] (ع اِ) شک . || حک شر؛ بسیار پیش آینده ببدی . (منتهی الارب ).