کلمه جو
صفحه اصلی

پژمرده کردن

فارسی به انگلیسی

scorch, sear, wilt, wither


فارسی به عربی

علم

مترادف و متضاد

flag (فعل)
خرد شدن، سنگ فرش کردن، پرچم دار کردن، پرچم زدن به، با پرچم علامت دادن، از پا افتادن، پژمرده کردن، سست شدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پژمراندن افسرده کردن . ۲- خشک کردن خشکاندن .
پژمراندن پژمرانیدن

لغت نامه دهخدا

پژمرده کردن. [ پ َ م ُ دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پژمراندن. پژمرانیدن. فسردن. افسرده کردن. اِذبال. کاهیده گردانیدن. تشزیب. || خشکاندن. خشک کردن ( نبات ). اِذواء. تَکدِئة.

واژه نامه بختیاریکا

پرگنیدِن؛ مولانیدن؛ مُلارنیدِن


کلمات دیگر: