مترادف تداوی : درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن
تداوی
مترادف تداوی : درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی، درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن
فارسی به انگلیسی
healing, curing, medical treatment
فارسی به عربی
دواء , علاج
مترادف و متضاد
درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن
درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی
دارو، تداوی، تجویز دوا
مداوا، تداوی، درمان، مبحث تداوی، معالجه
۱. درمان، شفا، علاج، مداوا، معالجه، بهبودی، بهی
۲. درمان کردن، شفادادن، علاج کرن، مداوا کردن، معالجه کردن
فرهنگ فارسی
(قدیمی) معالجه، درمانگری، مداوا
دواکردن، درمان کردن، خودرامعالجه کردن
۱-( مصدر )درمان کردندارو کردنخود را معالجه کردن . ۲- ( اسم ) درمان . یا اصول تداوی . درمان شناسی .
۱-( مصدر )درمان کردندارو کردنخود را معالجه کردن . ۲- ( اسم ) درمان . یا اصول تداوی . درمان شناسی .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) درمان کردن ، معالجه کردن .
لغت نامه دهخدا
تداوی. [ ت َ ] ( ع مص ) خویشتن رابه چیزی دارو کردن. ( زوزنی ). خویشتن را دارو کردن به چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دوا کردن و درمان نمودن. ( غیاث اللغات ). خود را به چیزی دارو کردن.( آنندراج ). خود را علاج کردن. ( المنجد ) :
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
اگر سنبل از ضعف دل شد سقیم
تداوی به عنبر کند از شمیم.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. دوا کردن، درمان کردن.
۲. خود را معالجه کردن.
۲. خود را معالجه کردن.
کلمات دیگر: