کلمه جو
صفحه اصلی

خلاص کردن


مترادف خلاص کردن : نجات دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن ، اعدام کردن، کشتن، آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن

متضاد خلاص کردن : گرفتار کردن

فارسی به انگلیسی

extricate, free, rid, to rescue, to save, to despatch, to kill

to rescue, to save, to despatch, to kill


extricate, free, rid


فارسی به عربی

( خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب ) ) اشعر بالارتیاح

مترادف و متضاد

relieve (فعل)
تخفیف دادن، کمک کردن، داشتن، تسلی دادن، بر کنار کردن، خلاص کردن، تغییر پست دادن، بر جسته ساختن، ریدن

rescue (فعل)
رهایی دادن، خلاص کردن، نجات دادن، رهانیدن

نجات‌دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن ≠ گرفتار کردن


۱. نجاتدادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن ≠ گرفتار کردن
۲. اعدام کردن، کشتن
۳. آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن


فرهنگ فارسی

رهانیدن رهاندن

لغت نامه دهخدا

خلاص کردن. [ خ ِ / خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رهانیدن. رهاندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. ( گلستان سعدی ). تا بیگناه را خلاص کند. ( نصیحة الملوک ).
استطاعت در طریق عشق بازی آفت است
کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص
در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را
ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم ( از آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

خلاص دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهایی دادن. خلاصی بخشیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوانه خلاص دهد و مضرت همه زهرهای دیگر که کشنده است بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
ارجو که بسعی و اهتمام تو
زین غم بدهد خلاص دادارم.
مسعودسعدسلمان.
داند که نکرده ام گناهی
آن کس که خلاص خواهدم داد.
مسعودسعدسلمان.
بخت ار بتو راه دادنم نتواند
آخر ز خودم خلاص دادن داند.
خاقانی.
بده دینار از قیدم خلاص داد . ( گلستان سعدی ) .

خلاصی دادن. [ خ ِ / خ َ دَ ] ( مص مرکب ) رهانیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده
که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا.
نظیری ( از آنندراج ) .



کلمات دیگر: