کلمه جو
صفحه اصلی

خلاف کاری


مترادف خلاف کاری : تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه

فارسی به انگلیسی

commission of an offence, wrongdoing, dirty tricks, delinquency, misdoing, wrong, wrongdoing

dirty tricks


فارسی به عربی

سوء التصرف

مترادف و متضاد

misconduct (اسم)
بد اخلاقی، بد رفتاری، سوء رفتار، خلاف کاری

فرهنگ فارسی

عمل خلافکار

لغت نامه دهخدا

خلاف کاری. [ خ ِ /خ َ ] ( حامص مرکب ) عمل گناهکار. عمل خاطی. عمل خلافکار. || ضد سازگاری. ( یادداشت بخط مؤلف ):
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست.
نظامی.


کلمات دیگر: