کلمه جو
صفحه اصلی

خفیه


مترادف خفیه : پنهانی، خفا، خلوت، سری، پنهانی، مخفی، نهانی

متضاد خفیه : جلوت

فارسی به انگلیسی

confidential, clandestine, concealment

concealment


confidential


فارسی به عربی

خلسة

مترادف و متضاد

پنهانی، خفا، خلوت، سری، پنهانی، مخفی، نهانی ≠ جلوت


secrecy (اسم)
خفا، راز، اختفا، پوشیدگی، محرمانه بودن، پنهان کاری، رازداری، سری بودن، نهانکاری، راز پوشی، خفیه

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) پنهان شدن نهفته ماندن . ۲ - ( اسم ) پوشیدگی نهانی. یا به خفیه در خفیه . در نهان پنهانی . یا پلیس خفیه . کار آگاه پلیس مخفی .
چاه جمع خفایا خفیات یا بیشه انبوه

فرهنگ معین

(خُ یِ ) [ ع . خفیة ] ۱ - (مص ل . ) پنهان شدن . ۲ - (اِمص . ) پوشیدگی .

لغت نامه دهخدا

خفیة. [ خ َ فی ی َ ] (ع اِ) چاه . ج ، خفایا، خفیات . || بیشه ٔ انبوه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || نوعی از جنون . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : به خفیه ؛ او را نوعی جنونست . || آسیب و مضرت دیو و پری . خافیه . (یادداشت بخطمؤلف ). || (ص ) مؤنث خفی . ج ، خفیات ، خفایا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- الطاف خفیه ٔ الهی ؛ فیض های غیرآشکار خدا.
- علوم خفیه ؛ علوم غریبه و عبارتست از کیمیا، لیمیا، هیمیا سیمیا، ریمیاً و اول اسامی این پنج علم در جمله ٔ کله سر آمده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
- نون خفیه ؛ نون خفیفه . (ناظم الاطباء).


خفیة. [ خ ِ / خ ُ ی َ ] (ع مص ) نهان گشتن کسی از کس دیگر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خفیت له خِفیَه (خُفیَه )؛ نهان گشتم مر او را.


خفیة. [ خ ُ ی َ ] (ع مص ،اِمص ) خفیه . نهان . (یادداشت بخط مؤلف ). پوشیده . عدم آشکار. مخفی . (از ناظم الاطباء) : ادعوا ربکم تضرعاً و خُفْیَةً. (قرآن 55/7). قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعاً و خُفْیَةً لئن انجی̍نا من هذه لنکونن َّ من الشاکرین . (قرآن 63/6).
خفیه می گفتند سرها این بدان
تا نباید که خدا دریابد آن .

مولوی .


خفیه می گویند نامت را کنون
خفیه هم بانگ نماز ای ذوفنون .

مولوی .


دگر بخفیه نمی بایدم شراب و سماع
که نیکنامی در دین عاشقان ننگ است .

سعدی .


که یکی از ملوک حواشی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزتی کردند بر ما گران آمد. (گلستان سعدی ).
سعدی بخفیه خون جگر خورد بارها
این بار پرده از سر اسرار برگرفت .

سعدی (بدایع).


کریم عزوجل غیب دان و مطلع است
گرش بجهر بخوانی و گر بخفیه دراز.

سعدی .


- خفیه محال ؛ زمین مخفی از حکومت . (ناظم الاطباء).
- در خفیه ؛ در نهانی . پنهانی . پوشیده .
|| جاسوس . (یادداشت بخط مؤلف ). پلیس مخفی .
- پلیس خفیه ؛ کارآگاه .
|| آشکارا. (یادداشت بخط مؤلف ). این کلمه از اضداد است .

فرهنگ عمید

= خفی
۱. پنهان، نهفته.
۲. (قید ) با پوشیدگی، پنهانی.

خفی#NAME?


۱. پنهان؛ نهفته.
۲. (قید) با پوشیدگی؛ پنهانی.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خُفْیَةً: پنهانی
ریشه کلمه:
خفی (۳۴ بار)

«خفیة» به معنای دعای پنهانی است.


کلمات دیگر: