مترادف خواب رفتن : به خواب رفتن، خوابیدن، کرخ شدن، بی حس شدن دست، پا و
خواب رفتن
مترادف خواب رفتن : به خواب رفتن، خوابیدن، کرخ شدن، بی حس شدن دست، پا و
فارسی به انگلیسی
to go to sleep, to get benumbed
فارسی به عربی
نوم
مترادف و متضاد
خوابیدن، غنودن، خواب رفتن، خفتن
به خوابرفتن، خوابیدن
کرخ شدن، بیحس شدن(دست، پا و )
۱. به خوابرفتن، خوابیدن
۲. کرخ شدن، بیحس شدن(دست، پا و )
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بخواب فرورفتن خواب شدن۲ ٠ - بیحس شدن ( پایا ) .
خدر شدن بیحس شدن
خدر شدن بیحس شدن
لغت نامه دهخدا
خواب رفتن. [ خوا / خا رَ ت َ ] ( مص مرکب ) خدر شدن. ( زمخشری ). بیحس شدن. سنگین و خدر شدن عضوی از اعضای تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- به خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خواب رفتن پای ؛ خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- در خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای.
|| خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن.
- به خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خواب رفتن پای ؛ خفتن پای. بیحس شدن آن بر اثر نرسیدن خون. سر شدن. کرخ شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- در خواب رفتن پای ؛ خواب رفتن پای.
|| خوابیدن. خفتن. بخواب شدن. در خواب شدن.
کلمات دیگر: