خنجر زدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ابرة , طعنة
مترادف و متضاد
ضربت زدن، سوراخ کردن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، ضربت ناگهانی زدن
خنجر زدن، دشنه زدن
خنجر زدن
سوراخ کردن، فرو بردن، خنجر زدن، زخم زدن، سیخ زدن، سیخونک زدن
فرهنگ فارسی
با خنجر زخم زدن خنجر به چیزی فرو کردن .
لغت نامه دهخدا
خنجر زدن. [ خ َ ج َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) با خنجر زخم زدن. خنجربه چیزی فروکردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دست و ساعد می کشد درویش را
تا نپنداری که خنجر میزند.
دست و ساعد می کشد درویش را
تا نپنداری که خنجر میزند.
سعدی.
کلمات دیگر: