مترادف خمره : خم، خنب، دن، خمچه
خمره
مترادف خمره : خم، خنب، دن، خمچه
فارسی به انگلیسی
large earthenware jar, vat
cask, jar, vat
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
خم، خنب، دن، خمچه
فرهنگ فارسی
بوی خمره
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- امثال :
العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست. این مثل را درباره تجربه کار دانا گویند. ( منتهی الارب ).
|| پنهانی. ( ناظم الاطباء ). منه : جأنا علی خمرة؛ در پنهانی و خلوت ما را آمد.
خمرة. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) شراب. می. انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خمر.
- خمرة صرف ؛ شراب خالص. شراب ناب. ( منتهی الارب ).
|| بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || جماعت مردم. ( منتهی الارب ). خمرةالناس.
خمرة. [ خ ُ رَ ] ( ع اِ ) مایه خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته. || نوعی گیاه است مخصوص یمن. || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن. || بقیه مستی در سر. خمار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). یقال : وجدت خمرة الطیب ؛ ای ریحه خَمَرَه و کذلک : خمرةالطیب.( منتهی الارب ). || بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِمرَه ، خَمَرَه.
خمرة. [ خ َ م َ رَ ] ( ع اِ ) بوی. ( منتهی الارب ). خُمرَه. یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب.
خمره. [ خ ُ رَ / رِ ] ( اِ ) خمچه. خمبره. خم کوچک. ( ناظم الاطباء ) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. ( تاریخ بیهقی ). و چون خمره شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. ( کلیله و دمنه ).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
دوغ را در خمره جنباننده ای.
- امثال :
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد ، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست.
مثل خمره اتوکشی است ؛ سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
؟
تا فرستد حق رسولی بنده ای
دوغ را در خمره جنباننده ای .
مولوی .
- خمره ٔ اتوکشی ؛ نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد ، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست .
مثل خمره ٔ اتوکشی است ؛ سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.
مثل خمره ٔ پیه زده است .
خمرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) شراب . می . انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خمر.
- خمرة صرف ؛ شراب خالص . شراب ناب . (منتهی الارب ).
|| بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || جماعت مردم . (منتهی الارب ). خمرةالناس .
خمرة. [ خ َ م َ رَ ] (ع اِ) بوی . (منتهی الارب ). خُمرَه . یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب .
خمرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِ) غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها. || بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || هیئت خِمارپوشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- امثال :
العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست . این مثل را درباره ٔ تجربه ٔ کار دانا گویند. (منتهی الارب ).
|| پنهانی . (ناظم الاطباء). منه : جأنا علی خمرة؛ در پنهانی و خلوت ما را آمد.
خمرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) مایه ٔ خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته . || نوعی گیاه است مخصوص یمن . || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن . || بقیه ٔ مستی در سر. خمار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || بوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). یقال : وجدت خمرة الطیب ؛ ای ریحه خَمَرَه و کذلک : خمرةالطیب .(منتهی الارب ). || بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِمرَه ، خَمَرَه .
فرهنگ عمید
خمچه#NAME?
دانشنامه عمومی
لوح زرین جایزه هیئت داوران بزرگسال و مرغک طلایی جایزه داوران خردسال جشنواره کتاب کودک و نوجوان
جایزه کتاب سال هیئت داوران مجله سروش نوجوانان
دیپلم افتخار شورای کتاب کودک
کتاب سال ۱۹۹۴ وزارت فرهنگ و هنر اتریش
معرفی ویژه کتاب برگزیده ۱۹۹۴ آلمان
دیپلم افتخار CPN هلند
دیپلم افتخار جایزه خوزه مارتی-کاستاریکا
جایزه کبرای آبی کشور سوییس
داستان این کتاب در یک روستا می گذرد. خمره ای که بچه های مدرسهٔ روستا در آن آب می نوشیدند شکسته است و دیگر قابل استفاده نیست. مدیر مدرسه، دانش آموزان و برخی از اهالی تلاش می کنند تا به نحوی این مشکل را حل کنند. این داستان شرح ماجراهایی است که در این مسیر رخ می دهد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: «خمره شیر نداشت، لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچه ها لیوان را پایین می فرستادند، پرآب که می شد، بالا می کشیدند و می خوردند؛ مثل چاه و سطل. بچه هایی که قدشان بلندتر بود، برای بچه های کوچولو و قدکوتاه لیوان را آب می کردند. زنگ های تفریح دور خمره غوغایی بود. بچه ها از سر و کول هم بالا می رفتند. جیغ و ویغ و داد و قال می کردند و می خندیدند و لیوان را از دست هم می قاپیدند…»
فیلم خمره به کارگردانیِ ابراهیم فروزش و بازی گریِ بهزاد خداویسی و فاطمه ارزه، بر اساس داستان خمره ساخته شده است. این فیلم در سالِ ۱۹۹۴، برندهٔ جایزهٔ یوزپلنگ طلایی از جشنواره فیلم لوکارنو شد.
نوعی کوزه؛ (لغت نامه دهخدا):خمره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) خمچه . خمبره . خم کوچک .
دانشنامه آزاد فارسی
خُمره
ظرفی بزرگ به شکل خُم و کوچک تر از آن برای نگهداری مواد. معمولاً از سفال ساخته می شود و گردنی تنگ و باریک دارد و بدنۀ آن بزرگ است. کف آن صاف یا پایۀ حلقوی دارد و گاهی دسته دار یا بدون دسته است. به آن خمچه، خمبره یا خم کوچک نیز می گویند. در قدیم از این ظرف برای نگهداری مواد خوراکی یا مواد دیگر استفاده می شد و هم اکنون استفاده از آن جز در جوامع روستایی رواج ندارد. برخی خمره ها دارای تزئینات و نقش ونگارند.
دانشنامه اسلامی
خُمرَه سجّاده های کوچک، بافته شده از برگ خرما می باشد.
احکام خُمرَه
سجده کردن بر خمره به جهت غیر خوردنی بودن آن صحیح است، به شرط آنکه تار و پود آن نیز از گیاه غیر خوردنی باشد. اما اگر از جنس چیزی باشد که سجده بر آن صحیح نیست، در صورت غلبه آن و قرار نگرفتن پیشانی به مقدار لازم روی برگ، سجده باطل است.