کلمه جو
صفحه اصلی

خمره


مترادف خمره : خم، خنب، دن، خمچه

فارسی به انگلیسی

large earthenware jar, wine-jar, cask, vat

large earthenware jar, vat


cask, jar, vat


فارسی به عربی

حوض

مترادف و متضاد

خم، خنب، دن، خمچه


tun (اسم)
قدح، خمره، لیوان، لوله بخاری، بشکه بزرگ، بقدر یک بشکه، ادم یا چیز بشکه مانند

crock (اسم)
خمره، سبو

vat (اسم)
خمره

فرهنگ فارسی

( اسم ) خم کوچک خمچه .
بوی خمره

فرهنگ معین

(خُ رِ ) (اِ. ) خم کوچک ، خمچه .

لغت نامه دهخدا

( خمرة ) خمرة. [ خ ِ رَ ] ( ع اِ ) غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها. || بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || هیئت خِمارپوشی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- امثال :
العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست. این مثل را درباره تجربه کار دانا گویند. ( منتهی الارب ).
|| پنهانی. ( ناظم الاطباء ). منه : جأنا علی خمرة؛ در پنهانی و خلوت ما را آمد.

خمرة. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) شراب. می. انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خمر.
- خمرة صرف ؛ شراب خالص. شراب ناب. ( منتهی الارب ).
|| بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || جماعت مردم. ( منتهی الارب ). خمرةالناس.

خمرة. [ خ ُ رَ ] ( ع اِ ) مایه خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته. || نوعی گیاه است مخصوص یمن. || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن. || بقیه مستی در سر. خمار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || بوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). یقال : وجدت خمرة الطیب ؛ ای ریحه خَمَرَه و کذلک : خمرةالطیب.( منتهی الارب ). || بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خِمرَه ، خَمَرَه.

خمرة. [ خ َ م َ رَ ] ( ع اِ ) بوی. ( منتهی الارب ). خُمرَه. یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب.
خمره. [ خ ُ رَ / رِ ] ( اِ ) خمچه. خمبره. خم کوچک. ( ناظم الاطباء ) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. ( تاریخ بیهقی ). و چون خمره شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. ( کلیله و دمنه ).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.
؟
تا فرستد حق رسولی بنده ای
دوغ را در خمره جنباننده ای.
مولوی.
- خمره اتوکشی ؛ نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد ، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست.
مثل خمره اتوکشی است ؛ سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.

خمره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) خمچه . خمبره . خم کوچک . (ناظم الاطباء) : آچارها پیش آوردند و سر خمره ها بازکردند و چاشنی می دادند. (تاریخ بیهقی ). و چون خمره ٔ شهد مسموم است و چشیدن آن کام خوش کند لیکن عاقبت بهلاکت کشد. (کلیله و دمنه ).
استاد علی خمره بجویی دارد
چون من جگری و دست و رویی دارد.

؟


تا فرستد حق رسولی بنده ای
دوغ را در خمره جنباننده ای .

مولوی .


- خمره ٔ اتوکشی ؛ نیم خمی یا پاره ای از خم که اتوکشان در زیر آن آتش کرده و جامه را برای هموار شدن یا برای نورد و چین پدید آوردن در آن بکار برند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
کاهل به آب نمیرفت وقتی هم که میرفت خمره میبرد ، نظیر: موش به سوراخ نمی رفت وقتی که میرفت جارو بدمش می بست .
مثل خمره ٔ اتوکشی است ؛ سری سخت بزرگ و بدترکیب دارد.
مثل خمره ٔ پیه زده است .

خمرة. [ خ َ رَ ] (ع اِ) شراب . می . انگور که سکر آورد. خمر. || هرچه سکر آورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خمر.
- خمرة صرف ؛ شراب خالص . شراب ناب . (منتهی الارب ).
|| بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || جماعت مردم . (منتهی الارب ). خمرةالناس .


خمرة. [ خ َ م َ رَ ] (ع اِ) بوی . (منتهی الارب ). خُمرَه . یقال : وجدت خمرةالطیب و کذلک خمزةالطیب .


خمرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِ) غلاف و پوست گندم و دیگر غله ها. || بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || هیئت خِمارپوشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- امثال :
العوان لاتعلم الخمرة ؛ میانه سال محتاج به تعلیم خمارپوشی نیست . این مثل را درباره ٔ تجربه ٔ کار دانا گویند. (منتهی الارب ).
|| پنهانی . (ناظم الاطباء). منه : جأنا علی خمرة؛ در پنهانی و خلوت ما را آمد.


خمرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) مایه ٔ خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته . || نوعی گیاه است مخصوص یمن . || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع و اذیت آن . || بقیه ٔ مستی در سر. خمار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || بوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). یقال : وجدت خمرة الطیب ؛ ای ریحه خَمَرَه و کذلک : خمرةالطیب .(منتهی الارب ). || بوی خوش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِمرَه ، خَمَرَه .


فرهنگ عمید

= خمچه

خمچه#NAME?


دانشنامه عمومی

خمره به کوزه های رسی بزرگ اطلاق می شود که بیشتر برای تهیه و نگهداری شراب یا سرکه و در گذشته ذخیره مواد غذایی مورد استفاده قرار می گیرد. در تمدن های باستانی مثل تمدن سیلک کاشان از خمره برای تدفین مردگان استفاده می شد.
خمره (فیلم). خمره به کارگردانیِ ابراهیم فروزش و بازی گریِ بهزاد خداویسی و فاطمه ارزه ساخته شد. این فیلم در سالِ ۱۹۹۴، برنده ی جایزه ی یوزپلنگ طلایی از جشنواره فیلم لوکارنو شد و فیلم نامه ی آن نیز براساسِ کتابِ «خمره»، اثرِ هوشنگ مرادی کرمانی، نوشته شده است.

نوعی کوزه؛ (لغت نامه دهخدا):خمره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) خمچه . خمبره . خم کوچک .


دانشنامه آزاد فارسی

خُمره
خُمره
ظرفی بزرگ به شکل خُم و کوچک تر از آن برای نگهداری مواد. معمولاً از سفال ساخته می شود و گردنی تنگ و باریک دارد و بدنۀ آن بزرگ است. کف آن صاف یا پایۀ حلقوی دارد و گاهی دسته دار یا بدون دسته است. به آن خمچه، خمبره یا خم کوچک نیز می گویند. در قدیم از این ظرف برای نگهداری مواد خوراکی یا مواد دیگر استفاده می شد و هم اکنون استفاده از آن جز در جوامع روستایی رواج ندارد. برخی خمره ها دارای تزئینات و نقش ونگارند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خمره به ضم خاء به معنای سجاده است.‏ از آن به مناسبت در باب صلات نام برده ‏اند.
خُمرَه سجّاده ه‏ای کوچک، بافته شده از برگ خرما می باشد.
احکام خُمرَه
سجده کردن بر خمره به جهت غیر خوردنی بودن آن صحیح است، به شرط آنکه تار و پود آن نیز از گیاه غیر خوردنی باشد. اما اگر از جنس چیزی باشد که سجده بر آن صحیح نیست، در صورت‏ غلبه آن و قرار نگرفتن پیشانی به مقدار لازم روی برگ، سجده باطل است.


جدول کلمات

هب

پیشنهاد کاربران

درود. کسی می داند که آیا نخست "خم" بوده که "خمبره" و"خمره" شده یا برعکس؟اگر اول خم بوده، چگونه به خمبره تَرادیسیده؟

در گویش کرمانی به آن تپو می گویند.

Vat

سبوهای سفالی رسی بزرگ که برای تهیه و نگهداری سرکه و در گذشته تهیه شراب و ذخیره مواد غذایی مورد استفاده قرار می گیرد. نیز آورده اند در تمدن های باستانی، از خمره برای تدفین مردگان استفاده میگردیده.


کلمات دیگر: