کلمه جو
صفحه اصلی

تذکیر


مترادف تذکیر : اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاح گویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد، پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن، یادآوری کردن، موعظه کردن، وعظ کردن

برابر پارسی : نرینگی

فارسی به انگلیسی

[rare.] masculinity, regarding as masculine


masculinity


فارسی به عربی

ذکورة

مترادف و متضاد

masculinity (اسم)
مردی، تذکیر، حالت مردی

اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاح‌گویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد


پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن


یادآوری کردن


موعظه کردن، وعظ کردن


۱. اندرز، پند، پنددهی، تذکر، خطابه، ذکر، صلاحگویی، موعظه، نصح، نصیحت، وعظ، یادکرد
۲. پند دادن، نصیحت کردن، اندرز دادن
۳. یادآوری کردن
۴. موعظه کردن، وعظ کردن


فرهنگ فارسی

بیاد آوردن، یاددادن، پنددادن ، مقابل تابیث
۱- ( مصدر ) کلمهای را مذکر ساختن . جمع : تذکیرات .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (مص م . ) کلمه ای را مذکر ساختن ، ج . تذکیرات .
(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) یاد کردن ، به یاد آوردن ، پند دادن . ۲ - (اِمص . ) یادآوری پند - دهی . ج . تذکیرات .

( ~.) [ ع . ] (مص م .) کلمه ای را مذکر ساختن ؛ ج . تذکیرات .


(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن ، به یاد آوردن ، پند دادن . 2 - (اِمص .) یادآوری پند - دهی . ج . تذکیرات .


لغت نامه دهخدا

تذکیر. [ ت َ ] ( ع مص ) با یاد دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بیاد آوردن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). یاددهی کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). یاد دادن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در خاطر داشتن چیزی را. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) :
چون بتذکیر و بنسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قادرند.
مولوی.
|| پند دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( آنندراج ). پند کردن و نصیحت دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). موعظت. ارشاد گمراهان : فذکر فما انت بنعمة ربک بکاهن و لا مجنون. ( قرآن 52 / 29 ). فذکر انما انت مذکر. ( قرآن 88 / 21 ). سالها آنجا بماند در نیکوداشتی هرچه نیکوتر که مرد یگانه روزگار بود در علم و تذکیر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606 ).
نوح نهصد سال در راه سوی
بود هر روزیش تذکیر نوی.
مولوی.
شیر و آهو جمع گردد آن زمان
سوی تذکیرش مغفل این از آن.
مولوی.
گفت زآن فصلی حذیفه با حسن
تا بدان شد وعظ و تذکیرش حسن.
مولوی.
|| حروف را مذکر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). مذکر گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). به نری منسوب کردن. خلاف تأنیث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ضد تأنیث. ( اقرب الموارد ). مذکر گردانیدن کلمه. ( المنجد ). || پولاد نهادن بر سر تیر و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. به یاد آوردن.
۲. یاد دادن.
۳. پند دادن.
۴. [مقابلِ تٲنیث] مذکر ساختن یک کلمۀ عربی.

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و سپارش مى شود بجاى آن از ساخته هاى پیشنهادى نرایش Narayesh ( نر + آیش ( آمدن ) ) و آبارش Abaresh ( آبار:پهلوى: اندام تناسلى مرد + اِش ( مصدرساز ) ، نرینگى Narinegi بهره بجویید.


کلمات دیگر: