کلمه جو
صفحه اصلی

تراشه


مترادف تراشه : قاچ، قاش، تراش

فارسی به انگلیسی

shaving(s), excelsior, splint, chip


chip, flake, matchwood, paring, scrapings, shaving, shred, sliver, splint, splinter, split, shaving(s), excelsior

chip, flake, matchwood, paring, scrapings, shaving, shred, sliver, splint, splinter, split


فارسی به عربی

رقاقة , سریة , شظیة , ورق القصدیر

مترادف و متضاد

قاچ، قاش


تراش


shaving (اسم)
اصلاح، تراشه، تراش، صورت تراشی، چیز تراشیده

sliver (اسم)
خرده، قاش، تراشه، تکه باریک، ته جاروب، فتیله نخ

foil (اسم)
ورق، تراشه، ته چک، زرورق، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه

ribbon (اسم)
تسمه، نوار، روبان، تراشه، نخ، نوار ماشین تحریر

chip (اسم)
ریزه، تراشه، ژتون، ژتن، سیب زمینی سرخ کرده

splinter (اسم)
خرده، تراشه، باریکه چوب، خرده شیشه

splint (اسم)
تراشه، توفال، اهن نبشی، برامدگی کوچک

excelsior (اسم)
تراشه، خرده نجاری

swarf (اسم)
تراشه، براده

flinders (اسم)
تراشه، خرده شیشه و امثال ان، قطعات شکسته، خش

paring (اسم)
تراشه

۱. قاچ، قاش
۲. تراش


فرهنگ فارسی

آنچه ازتراشیدن چوب یاچیزدیگربزمین بریزد
( اسم )۱- تراشیده شده آنچه از تراش بر آمده باشد. ۲- هلال واری از خربزه و هندوانه قاچ .
از فرانسه آلت تنفس حیوانات این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده : و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطه تراشه هائی که بتوسط سوراخها در سطح خارج هستند هر گاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند .

قطعۀ کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه‌ها به کار رود


فرهنگ معین

(تَ ش ِ ) (اِ. ) ۱ - تراشیده شده ، براده . ۲ - قاچ (هندوانه یا خربزه ). ۳ - قطعة کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود. (فره ).

لغت نامه دهخدا

تراشه. [ ت َ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) ( از: تراش + َه ، پسوند نسبت ) تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. ( از برهان ). آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشه چوب و تراشه قلم و تراشه خربزه و مانند آن. ( آنندراج ). آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. ( فرهنگ رشیدی ). آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فروریزد. ( ناظم الاطباء ). تراش. ( شرفنامه منیری ). آنچه هنگام تراشیدن قلم و چوب فروریزد. ( انجمن آرا ): قَلامة؛ تراشه و چیده ناخن. نُحاته ؛ تراشه. ( منتهی الارب ). حکیم الملک محمدحسن شهرت بدین معنی تراشیده بسته ، چنانکه گوید:
مه نو که بر آسمان جای اوست
تراشیده ناخن پای اوست
و در این تأمل است ، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند:
مه بدر تا دید از آن ماه رو
تراشیده شد چون سم اسپ ازو.
( از آنندراج ).
کمتر تراشه قلم او عطارد است
زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش.
خاقانی.
هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ
سربهای تاجداران نسیبش یافتم.
خاقانی.
گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشه قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
گر ابن مقله دگرباره در جهان آید
تراشه قلمت را بدیده برْباید.
؟ ( از انجمن آرا ).
چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود
تراشه قلمت را به مقله بردارد.
؟ ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. ( برهان ) در گیلکی تریشه . ( حاشیه برهان چ معین ). هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. ( ناظم الاطباء ) : بگیرند تراشه کدو، تراشه خیار و شکوفه بید و برگ خبازی همه را بکوبند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. ( غیاث اللغات ). قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و «َه » علامت اسم آلت است چون کلمه مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت. ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

تراشه. [ تْرا / ت ِ ش ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) آلت تنفس حیوانات. این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده : و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطه تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. ( از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132 ).

تراشه . [ ت َ ش َ / ش ِ ] (اِ) (از: تراش + َه ، پسوند نسبت ) تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان ). آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشه ٔ چوب و تراشه ٔ قلم و تراشه ٔ خربزه و مانند آن . (آنندراج ). آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. (فرهنگ رشیدی ). آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فروریزد. (ناظم الاطباء). تراش . (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه هنگام تراشیدن قلم و چوب فروریزد. (انجمن آرا): قَلامة؛ تراشه و چیده ٔ ناخن . نُحاته ؛ تراشه . (منتهی الارب ). حکیم الملک محمدحسن شهرت بدین معنی تراشیده بسته ، چنانکه گوید:
مه نو که بر آسمان جای اوست
تراشیده ٔ ناخن پای اوست
و در این تأمل است ، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند:
مه بدر تا دید از آن ماه رو
تراشیده شد چون سم اسپ ازو.

(از آنندراج ).


کمتر تراشه ٔ قلم او عطارد است
زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش .

خاقانی .


هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ
سربهای تاجداران نسیبش یافتم .

خاقانی .


گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشه ٔ قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. (تذکرة الاولیاء عطار).
گر ابن مقله دگرباره در جهان آید
تراشه ٔ قلمت را بدیده برْباید.

؟ (از انجمن آرا).


چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود
تراشه ٔ قلمت را به مقله بردارد.

؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


|| هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. (برهان ) در گیلکی تریشه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. (ناظم الاطباء) : بگیرند تراشه ٔ کدو، تراشه ٔ خیار و شکوفه ٔ بید و برگ خبازی همه را بکوبند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. (غیاث اللغات ). قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و «َه » علامت اسم آلت است چون کلمه ٔ مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

تراشه . [ تْرا / ت ِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) آلت تنفس حیوانات . این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده : و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطه ٔ تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132).


فرهنگ عمید

آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد، ریزۀ چوب.

دانشنامه آزاد فارسی

تَراشه (chip)
قطعه ای که از تعدادی مؤلفه های مداری متصل به هم تشکیل شده است و به صورت تراشۀ واحدی از کریستال سیلیکون یا یک ماده نیمه هادیدیگر ساخته شده است. مدارهای مجتمع را با تعداد مؤلفه های مداری موجود در آن ها طبقه بندی می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{chip} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] قطعۀ کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود

پیشنهاد کاربران

splinter

The splinter had worked its way under his skin


کلمات دیگر: